معنی تاریخ
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(مص م.) زمان چیزی را معین کردن، (اِ.) عددی که زمان را نشان بدهد، سرگذشت ها و حوادث پیشینیان، جمع تواریخ، باستان (قدیم) درباره ادواری از ازمنه بسیار قدیم بحث می کند و تا انقراض امپراتوری روم غربی به سال 476 م. خاتمه می یابد،
فرهنگ عمید
زمان وقوع یک امر یا حادثه: در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۳۵۹،
دانش ثبت و شرح وقایع و سرگذشت پیشینیان: معلم تاریخ،
دوره و زمان معین و معلوم: تاریخ صفویان،
نوشته و متنی در مورد وقایع و سرگذشت پیشینیان: تاریخ بیهقی،
(اسم مصدر) تقویم، گاهشماری: تاریخ هجری،
* تاریخ جلالی: = تقویم * تقویم جلالی
* تاریخ رومی: = تقویم * تقویم رومی
* تاریخ شمسی: = تقویم * تقویم شمسی
* تاریخ قمری: = تقویم * تقویم قمری
* تاریخ مَلِکی: = تقویم * تقویم مَلِکی
* تاریخ میلادی: = تقویم * تقویم میلادی
* تاریخ هجری: = تقویم * تقویم هجری
* تاریخ یزدگردی: = تقویم * تقویم یزدگردی
حل جدول
سالمه
مترادف و متضاد زبان فارسی
تاریخچه، تذکره، سرگذشت، وقایع، خداینامه، شاهنامه، سیرالملوک، سابقه، زمان، مورخه، وقت، زمان وقوع، کتاب رویدادهای گذشته، تاریخنامه، تقویم، گاهشماری، دانش ثبت، بررسی و تجزیه و تحلیل وقایع
فارسی به انگلیسی
Annals, Date, History, Term
فارسی به عربی
تاریخ، عصر
عربی به فارسی
خرما , درخت خرما , نخل , تاریخ , زمان , تاریخ گذاردن , مدت معین کردن , سنه , تاریخچه , سابقه , پیشینه , بیمارنامه
فرهنگ فارسی هوشیار
شرح وقایع و سرگذشتهای پیشینیان، معین کردن وقت چیزی
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Ausgehen, Datieren, Dattel (f), Datum (n), Verabredung (f), Dunkel, Dunkelheit (f), Finster, Finster, Geschichte (f), Vorgeschichte (f)
معادل ابجد
1211