معنی تاری

تاری
معادل ابجد

تاری در معادل ابجد

تاری
  • 611
حل جدول

تاری در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

تاری در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • تاریکی، ظلمت، ظلمانی، تیرگی، کبودی، انحراف، گمراهی، کژی، نادرستی، پلید، ناپاک، تاربن. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

تاری در فرهنگ معین

  • تیره، تار.2- پلید، ناپاک. [خوانش: (ص نسب.)]
  • آبی که از درخت تار حاصل کنند و آن شربتی باشد که نشأه باده در سر آورد، درخت تار. [خوانش: (~. ) (ص نسب. )]. توضیح بیشتر ...
  • کژی، نادرستی، گمراهی. [خوانش: (~.) (حامص.)]
  • (~.) [تر. قس. تنگری] (اِ.) خدا.
لغت نامه دهخدا

تاری در لغت نامه دهخدا

  • تاری. (اِ) بیرونی در تحقیق ماللهند آرد: در بلاد جنوبی هند درخت بلند و استواریست مانند درخت خرما و نارگیل که میوه اش خوردنی است و طول برگهایش به ذراعی رسد و عرض آنها به اندازه ٔ ثلث انگشت و بهم پیوسته است و آن را تاری نامند و بر آن برگها نویسند و کتاب سازند. (ماللهند چ لایپزیک ص 81). رجوع به تار (نام درخت) شود. توضیح بیشتر ...
  • تاری. (ص) مخفف تاریک. (غیاث اللغات) (آنندراج). تیره و تاریک. (برهان) (شرفنامه ٔ منیری). تاریک. (جهانگیری). تیره و تار. (انجمن آرا). تار. تاران. تارین. تارون. تاره. (فرهنگ رشیدی). ظلمانی. مظلم. بی روشنی. سیاه. داج. ظلام. مدلهم. کسیف:
    ابری پدید نی و کسوفی نی
    بگرفت ماه و گشت جهان تاری.
    رودکی.
    از فروغش شب تاری شده مر نقش نگین
    ز سر کنگره برخوانَد مرد کلکا.
    ابوالعباس.
    من اکنون بباید سواری کنم
    بکاوس بر روز تاری کنم. توضیح بیشتر ...
  • تاری. (ص نسبی، اِ) منسوب است به تار (درخت). آبی باشد که از درخت تار حاصل کنند و آن شربتی باشد که نشأه ٔ باده در سر آورد. (از جهانگیری). آبی باشد که از درخت تار حاصل شود و مانند شراب نشأه دهد. (برهان) (آنندراج). آبی باشد که از درخت تار گیرند. (انجمن آرا). توضیح بیشتر ...
  • تاری. (اِخ) خدا. (فرهنگ نظام). تنگری. نام خدای تعالی بزبان ترکی. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

تاری در فرهنگ عمید

فارسی به انگلیسی

تاری در فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

تاری در فارسی به عربی

فارسی به آلمانی

تاری در فارسی به آلمانی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید