معنی تاراندن.

لغت نامه دهخدا

تاراندن

تاراندن. [دَ] (مص) پراکندن و متفرق ساختن و دور کردن. (فرهنگ نظام): برو این اطفال را که بازی می کنند از آنجا بتاران. (فرهنگ نظام). زجر کردن. تار کردن. ترسانیدن. پراکندن: تو همه ٔ کلفتها (خادمه ها) ی مرا با بدزبانی می تارانی. رجوع به تار کردن شود.

فرهنگ معین

تاراندن

دور کردن، ترسانیدن. [خوانش: (دَ) (مص م.)]

حل جدول

تاراندن

گریزاندن.

هزیمت لشکر دشمن

تار و مار کردن

گریزاندن


تاراندن.

تار و مارکردن


تار و مارکردن

تاراندن.


گریزاندن.

تاراندن


گریزاندن

تاراندن


به هزیمت انداختن لشکر دشمن

تاراندن

فرهنگ عمید

تاراندن

راندن، دور کردن،
بیرون کردن،
پراکنده کردن،

مترادف و متضاد زبان فارسی

تاراندن

دور کردن، طرد کردن، راندن، پراکندن، پراکنده ساختن، متفرق ساختن،
(متضاد) مجتمع شدن، فراری دادن، گریزاندن

فرهنگ فارسی هوشیار

تاراندن

زجر کردن، ترساندن، پراکنده و طرد نمودن

فرهنگ عوامانه

تاراندن

به معنی گریزاندن است.

معادل ابجد

تاراندن.

706

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری