معنی تابندگی

لغت نامه دهخدا

تابندگی

تابندگی. [ب َ دَ / دِ] (حامص) شعشعه. پرتوافشانی. برّاقی.برق. تلألؤ. درخشندگی:
ستاره درآمد بتابندگی
برآسود خلق از شتابندگی.
نظامی.


تاوندگی

تاوندگی. [وَ دَ / دِ] (حامص) تابندگی. رجوع به تابندگی شود.

فارسی به انگلیسی

تابندگی‌

Glitter, Luster, Radiance, Shininess

فرهنگ معین

تابندگی

(بَ دِ) (حامص.) تشعشع، پرتو - افشانی.

فارسی به عربی

حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

تابندگی

تابش، تشعشع، تلاء‌لو، درخشش، درخشندگی، شعشعه، فروغ، نورافشانی، برق، جلا،
(متضاد) تیرگی

فرهنگ فارسی هوشیار

تابندگی

براقی، پرتو افشانی


تاوندگی

تابندگی

انگلیسی به فارسی

irradiance

تابندگی


irradiancy

تابندگی


radiance

تابندگی


radiancy

تابندگی


phosphorescence

تابندگی فسفری

واژه پیشنهادی

درخشندگی

تلالو-تابندگی-

معادل ابجد

تابندگی

487

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری