معنی بی فرزندی

لغت نامه دهخدا

فرزندی

فرزندی. [ف َ زَ] (حامص) فرزند بودن. بنوت:
بدو راهبر گفت کای پادشاه
دلت شد به فرزندی او گواه.
فردوسی.
- فرزندی کردن، انجام وظیفه ٔ فرزند در حق والدین:
فرزند کسی نمیکند فرزندی
گر طوق طلا به گردنش بربندی.
؟


بی فرزندی

بی فرزندی. [ف َزَ] (حامص مرکب) فرزند نداشتن. دارای فرزند نبودن:رقبه؛ بی فرزندی. ذیل، بی فرزندی زن. (منتهی الارب).

فارسی به عربی

تعبیر خواب

به فرزندی گرفتن

به فرزندی گرفتن شمارا به فرزندی بگیرند:سرشکسته خواهید شد کسی رابه فرزندی بگیرید: مسولیتهای تازه خواهید داشت - لوک اویتنهاو

حل جدول

بی فرزندی

ثکل


ثکل

بی فرزندی

فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

ضرب المثل فارسی

فرزند کسی نمیکند فرزندی --- گر طوق طلا به گردنش بر بندی

معنی و مفهوم شعر فرزند کسی نمیکند فرزندی گر طوق طلا به گردنش بر بندی
این شعر که در ضرب المثل هم کاربرد پیدا کرده در نقد نداشتن محبت از سوی فرزندی غیر از فرزند خویش است

انگلیسی به فارسی

filial

فرزندی


sonship

رابطه فرزندی

معادل ابجد

بی فرزندی

363

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری