معنی بی فایده

لغت نامه دهخدا

فایده

فایده. [ی ِ دَ / دِ] (از ع، اِ) فائده. سود. بهره. نتیجه: این قصه هرچند دراز است در او فایده هاست. (تاریخ بیهقی).
گرچه موش از آسیا بسیار دارد فایده
بیگمان روزی فروکوبد سرش خوش آسیا.
ناصرخسرو.
امید بسته برآمد ولی چه فایده، زآنک
امید نیست که عمر گذشته بازآید.
سعدی.
قصه به هرکه میبرم فایده ای نمیدهد
مشکل درد عشق را حل نکندمهندسی.
سعدی.
رجوع به فائده شود.
- بافایده، فایده مند.
- بی فایده،: فریاد بی فایده برداشتند. (گلستان).
- پرفایده:
پرفایده و نعمت چون ابر به نوروز
کز کوه فرودآید چون مشک مقطر.
ناصرخسرو.
- فایده داشتن:
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده دارد که پند می ننیوشم.
سعدی.
-فایده کردن:
ثنا و «طال َ بقا» هیچ فایده نکند
که در مواجهه گویند راکب و راجل.
سعدی.
رجوع به فائده شود.


بی فایده

بی فایده. [ی ِ دَ / دِ] (ص مرکب) (از: بی + فایده) بی مصرف. بیهوده. بی اثر و بی حاصل. (ناظم الاطباء). غیر مفید. ناسودمند:
بپذیر ز حجت سخن که شعرش
بی فایده و بی عرز (؟) نباشد.
ناصرخسرو.
و بیش سخن بی فایده نگوید و نابوده نجوید. (سندبادنامه ص 185).
سیم دل مسکینم بر خاک درت گم شد
خاک سر هر کویی بی فایده می بیزم.
سعدی.
بس در طلبت کوشش بی فایده کردم
چون طفل دوان از پی گنجشک پریده.
سعدی.
کوته نظران ملامت از عشق
بی فایده میکنند و تحذیر.
سعدی.
|| نالایق. (ناظم الاطباء). رجوع به فایده شود.

فرهنگ عمید

بی فایده

بیهوده، بی‌مصرف،


فایده

بهره، سود،
نتیجۀ سودمند،
[قدیمی] توضیح سودمند،

حل جدول

بی فایده

پید

هرز

هدر


فایده

ربح، سود

ربح

سود

نفع

راده

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

بی فایده

بیهوده


فایده

بهره، سود، هوده

کلمات بیگانه به فارسی

بی فایده

بیهوده


فایده

سود، هوده

فارسی به انگلیسی

بی‌ فایده‌

Barren, Blue-Sky, Bootless, Broken-Down, Fiddling, Gimcrack, Good-For-Nothing, Idle, Impotent, Ineffective, Ineffectual, Nugatory, Pointless, Profitless, Submarginal, Unavailing, Unfruitful, Unprofitable, Useless, Void, Worthless

فارسی به ترکی

فارسی به عربی

بی فایده

عدیم الفائده، عقیم، مبذر


فایده

استعمال، فائده، فاکهه

فرهنگ فارسی هوشیار

بی فایده

بی سود دور انداختنی فلاده اپسود


بلا فایده

بی فایده بدون فایده بی سود

فارسی به ایتالیایی

فرهنگ معین

فایده

سود، بهره، سخن سودمند، جمع فواید. [خوانش: (یِ دِ) [ع. فائده] (اِ.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

فایده

صرفه، منفعت، نفع، بهره، ربح، سود، اثر، تاثیر، خواص، خاصیت، حاصل، نتیجه

فارسی به آلمانی

فایده

Anwenden, Anwendung (f), Belegen, Benutzen, Benutzung (f), Brauchen, Frucht (f), Obst (n), Vorteil

معادل ابجد

بی فایده

112

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری