معنی بی حساب

بی حساب
معادل ابجد

بی حساب در معادل ابجد

بی حساب
  • 83
حل جدول

بی حساب در حل جدول

فرهنگ معین

بی حساب در فرهنگ معین

  • (حِ) [فا - ع.] (ص مر.) بی اندازه.
لغت نامه دهخدا

بی حساب در لغت نامه دهخدا

  • بی حساب. [ح ِ] (ص مرکب، ق مرکب) بی شمار. (ناظم الاطباء). بیشمار و بی اندازه. (فرهنگ فارسی معین):
    این دهد مژده بعمری بی حساب و بی عدد
    و آن کند عهده بملکی بی کران و بیشمار.
    منوچهری.
    باران رحمت بی حساب همه را رسیده. (گلستان). و خرج بی حساب روا ندارد. (گلستان).
    نالیدن بی حساب سعدی
    گویند خلاف رأی داناست.
    سعدی.
    || بیهوده و ناحق. (ناظم الاطباء). بیهوده. (فرهنگ فارسی معین):
    سوار هنرمند چابک رکاب
    که برآتش انگشت زد بی حساب. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

بی حساب در فرهنگ عمید

  • بی‌شمار، بی‌اندازه،

    نادرست،
فرهنگ واژه‌های فارسی سره

بی حساب در فرهنگ واژه‌های فارسی سره

کلمات بیگانه به فارسی

بی حساب در کلمات بیگانه به فارسی

فارسی به انگلیسی

بی حساب در فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی هوشیار

بی حساب در فرهنگ فارسی هوشیار

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید