معنی بیچاره
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
شخصی که دچار وضع بدی شده است، شخص ناتوان و درمانده، بی نوا. [خوانش: (رِ) (ص.)]
فرهنگ عمید
درمانده، فرومانده، عاجز،
بیدرمان،
ناگزیر،
بینوا، مستمند،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
بینوا، تهیدست، محتاج، مستمند، مسکین، نیازمند،
(متضاد) بینیاز، دارا، درمانده، ذله، عاجز، فرومانده، لاعلاج، مستاصل، ناچار، بدبخت، بیسامان، فلکزده، نامراد،
(متضاد) خوشبخت
فارسی به انگلیسی
Hapless, Helpless, Unable, Wretched
فارسی به ترکی
aceze, çaresiz, zavallı, bîçare
فارسی به عربی
تعش، عاجز، عضول، مستمیت، منحوس، یائس
ترکی به فارسی
بیچاره
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) عاجز درمانده، بیعلاج بیدرمان، محتاج نیازمند.
فارسی به ایتالیایی
povero
فارسی به آلمانی
Hilflos, Ratlos
واژه پیشنهادی
بد بخت
معادل ابجد
221