معنی بیچاره

بیچاره
معادل ابجد

بیچاره در معادل ابجد

بیچاره
  • 221
حل جدول

بیچاره در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

بیچاره در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • بی‌نوا، تهی‌دست، محتاج، مستمند، مسکین، نیازمند،
    (متضاد) بی‌نیاز، دارا، درمانده، ذله، عاجز، فرومانده، لاعلاج، مستاصل، ناچار، بدبخت، بی‌سامان، فلک‌زده، نامراد،
    (متضاد) خوش‌بخت. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

بیچاره در فرهنگ معین

  • شخصی که دچار وضع بدی شده است، شخص ناتوان و درمانده، بی نوا. [خوانش: (رِ) (ص. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

بیچاره در لغت نامه دهخدا

  • بیچاره. [رَ / رِ] (ص مرکب) مسکین. (مهذب الاسماء). عاجز و بی نوا. فرومانده و مأیوس و خوار. مستمند و بی درمان. (از ناظم الاطباء). عاجز. (فرهنگ فارسی معین). ج، بیچارگان. درمانده. ناتوان:
    بدگشت چرخ با من بیچاره
    و آهنگ جنگ دارد و پتیاره.
    کسایی.
    توانیم کردن مگر چاره ای
    که بیچاره ای نیست پتیاره ای.
    فردوسی.
    چو آورد مرد جهودش بمشت
    چو بی یار و بیچاره دیدش بکشت.
    فردوسی.
    بماندم اینجا بیچاره راه گم کرده
    نه آب با من یک شربه نه خرامینا. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

بیچاره در فرهنگ عمید

  • درمانده، فرومانده، عاجز،

    بی‌درمان،

    ناگزیر،

    بینوا، مستمند،
فارسی به انگلیسی

بیچاره در فارسی به انگلیسی

فارسی به ترکی

بیچاره در فارسی به ترکی

فارسی به عربی

بیچاره در فارسی به عربی

  • تعش، عاجز، عضول، مستمیت، منحوس، یائس
ترکی به فارسی

بیچاره در ترکی به فارسی

فرهنگ فارسی هوشیار

بیچاره در فرهنگ فارسی هوشیار

  • (صفت) عاجز درمانده، بیعلاج بیدرمان، محتاج نیازمند.
فارسی به ایتالیایی

بیچاره در فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

بیچاره در فارسی به آلمانی

واژه پیشنهادی

بیچاره در واژه پیشنهادی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید