معنی بیهوشی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ عمید
بیهوش بودن،
کندذهنی، کودنی،
حل جدول
غش
مترادف و متضاد زبان فارسی
اغما، بیحسی، بیخودی، غش، کما،
(متضاد) هوشیاری
فارسی به انگلیسی
Swoon, Syncope, Unconsciousness
فارسی به عربی
تخدیر، دهشه، صرع
تعبیر خواب
گر کسی بیند بیهوش شد، چنانکه عقل او زایل شد، دلیل است که او را کاری پیش آید، که در آن سرگشته و متحیر گردد، ولکن سرانجام کارش نیکو گردد. - ابراهیم بن عبدالله کرمانی
بیهوشی درخواب بر دو وجه است. اول: دشواری کارها، دوم: تحیر و سرگشتگی و فروماندگی و بیچارگی. - امام جعفر صادق علیه السلام
فرهنگ فارسی هوشیار
بی حسی، ازحال رفتگی، فقدان درد یا حس در نتیجه بکار بردن داروی بیهوشی
فارسی به ایتالیایی
واژه پیشنهادی
صعق
معادل ابجد
333