معنی بیماری پیسی

حل جدول

بیماری پیسی

برص

ابرص


پیسی

آزار و اذیت.

آزار و اذیت

فرهنگ عوامانه

پیسی

آزار و اذیت را گویند و پیسی درآوردن یا پیسی سر کسی درآوردن مصدر آن است.

تعبیر خواب

پیسی

پیسی در خواب، مال و توانگری است. اگر بیند تن او پیس شد، دلیل که به قدر آن مال و نعمت یابد و بعضی از معبران گویند: پیسی در خواب میراث است. - محمد بن سیرین

پیسی در خواب بر چهار وجه است.اول: مال. دوم: میراث. سوم: منفعت. چهارم: کار مشکل. - امام جعفر صادق علیه السلام

اگر بیند با مردی پیس او را صحبت بود، اگر آن مرد مصلح و مستور است، دلیل که او را منفعت آخرت بود. اگر آن مرد مفسد و بخیل است، دلیل که او را از حرام منفعتی رسد. - جابر مغربی

فرهنگ عمید

پیسی

بیچارگی و بینوایی،
* پیسی به سر کسی آوردن: [مجاز] او را رنج و عذاب دادن و رسوا و بی‌آبرو ساختن،
* به پیسی افتادن: [مجاز] بیچاره، بینوا، و بی‌آبرو شدن،

بیماری پوستی با لکه‌های سفید یا بی‌رنگ که قسمت‌های اطراف لکه‌ها پررنگ می‌شود، بَرَص،

لغت نامه دهخدا

پیسی

پیسی. [] (ص نسبی) منسوب به پیس. || (حامص) پیس بودن. || (اِ) بیماریی که بر اثر آن لکه های سپید در بدن پدید آید و آن را خلنگ و ابلق و خالدار کند. برص. بهق. وضح. (منتهی الارب):
ریشش رداء ثعلب ریزیده جای جای
چون یوز گشته از ره پیسی، نه از شکار.
سوزنی.
بر جای موی ریخته پیسی شده پدید
وز آب غازه کرده چو گلبرگ کامکار.
سوزنی.
سوء؛ پیسی اندام از فساد مزاج. (منتهی الارب). || در بیت ذیل از ناصرخسرو، کلمه ٔ پیسی مرادف خیانت آمده است:
یکی سخنت بپرسم به رمز بی تلبیس
که آن برون برد از دل خیانت و پیسی.
(مرحوم دهخدا در حواشی دیوان ناصرخسرو ص 686 نوشته اند ظ: خباثت و لبسی).

پیسی. (حامص) منسوب به پیس ترکی به معنی بد. معامله ٔ سوء. رفتار سخت بد:
ای آنکه صفات تو بودتابع ذات
بر پیسی تو گواه... است صفات.
باقر کاشی.
- پیسی بسر کسی آوردن، یا پیسی بسر کسی درآوردن، نهایت او را رنج و عذاب دادن و بیشتر بگفتارهای زشت. با او رفتاری سخت خشن کردن. آزار رساندن وی را: پیسیی سر او آورده که مگو و مپرس، رفتاری سخت زشت و ناهنجار با او کرده چنانکه بگفتن نیاید. پیسیی بر سرش آوردم که اگر بالای ماست بگذاری سگ نمیخورد؛ یعنی بلایی عظیم بر سرش آوردم و سخت خفیف کردمش. (از آنندراج).

فرهنگ فارسی هوشیار

پیسی

بیماری که بر اثر آن لکه های سپید در بدن پدید میاید

گویش مازندرانی

پیسی

گونه ای سوتک که از ساقه ی گندم و جو ساخته شود

فرهنگ معین

پیسی

رفتار بد و ناهنجار، خنسی، بیچارگی، به ~ افتادن دچار عسرت یا تنگی معیشت شدن و به مخمصه افتادن. [خوانش: [تُر.] (اِ.) (حامص.)]

معادل ابجد

بیماری پیسی

345

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری