معنی بیماری موشی

حل جدول

بیماری موشی

طاعون


چراغ موشی

نوعی چراغ کوچک بدون شیشه که دود می‌کند و روشنایی کمی می‌دهد

نوعی چراغ کوچک بدون شیشه که دود می کند و روشنایی کمی می دهد

لغت نامه دهخدا

موشی

موشی. (اِخ) دهی است از بخش پشت آباد شهرستان زابل واقع در 21 هزارگزی شمال باختری بنجار با 347 تن جمعیت. آب آن از رودخانه ٔ هیرمند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).

موشی. [م َ شی ی] (ع ص) موشی [م ُ وَش ْ شا].نگارین: ثوب موشی، جامه ٔ نگارین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). وشی کرده. آراسته و نگارین. (یادداشت مؤلف). و رجوع به موشی [م ُ وَش ْ شا] شود. || از رنگهای اسبهاست. و آن اسبی است زرد با خطوط سیاه در پاچه ها. (از صبح الاعشی ج 2 ص 19).

موشی. (ص نسبی) منسوب به موش. آنچه به موش نسبت دارد و مربوط است. (از یادداشت مؤلف).
- چراغ موشی، چراغی است کم نور و ضعیف شعله که اکنون متروک است. ظرفی که در آن روغن کرچک یا نفت ریزند و فتیله ای بر کنار آن نهند و بیفروزند فتیله با شعله آمیخته به دود، اندک روشنی به اطراف دهد. و ظاهراً سبب تسمیه شکل شبیه موش داشتن آن بوده است. چراغ دستی.
- دم موشی، هرچیز باریک و نازک و دراز.
- دندان موشی، دارای کنگره های ریز و مثلثی شکل شبیه دندان اره. (از فرهنگ لغات عامیانه).
- سوهان دم موشی، در اصطلاح نجاری و سوهان کاری نوعی سوهان گرد و نازک و باریک برای ساییدن داخل سوراخهای آهن یا چوب. (از فرهنگ لغات عامیانه).

موشی. [م ُ وَش ْ شا] (ع ص) مَوشی ّ. جامه ٔ بسیارنگار. (از منتهی الارب). به نگار. نگارین. (یادداشت مؤلف). پیرایه بسته. (دهار). ثوب موشی، جامه ٔ نگارین. (ناظم الاطباء). و رجوع به مَوشی ّ شود. || (اصطلاح بدیعی) نزد بلغا عبارت از نظم یا نثری است که همگی حروف الفاظ آن منقوط باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون).


مرده موشی

مرده موشی. [م ُ دَ/ دِ](حامص مرکب) موش مردگی. چون موش مرده بودن.
- خود را به مرده موشی زدن، کنایه از اظهار نهایت ضعف و ناتوانی است. خود را ناتوان و ذلیل وانمود کردن.


چاه موشی

چاه موشی. (اِخ) دهی است از دهستان شبانکاره بخش برازجان شهرستان بوشهر که در 24 هزارگزی شمال باختر برازجان و 8 هزارگزی باختر رودخانه ٔ شاپور واقع شده. جلگه، گرمسیر و مالاریائی است و 400 تن سکنه دارد. آبش از چاه، محصولش غلات و خرما، شغل اهالی زراعت و راهش فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


چراغ موشی

چراغ موشی.[چ َ / چ ِ] (اِ مرکب) چراغ حلبی کوچکی دارای فتیله و جای نفت یا روغن. ظرفهای کوچکی چون استکان که در آن پیه یا روغن کرده فتیله مینهادند و به بندها می آویختند بخصوص در شب های چراغان. چراغ خرد چون استکانی که در آن پیه کنند و فتیله ای در وی نهند و به عده ٔ کثیر، شبهای چراغانی در معابر آویزند. ظرف کوچک شیشه ای یا فلزی که در آن پیه وفتیله کرده در چراغانیها به عده ٔ بسیار افروخته در معابر بیاویزند. نوعی چراغ کوچک مسی یا حلبی که ساختمانی ساده داشته دارای فتیله و جای روغن یا نفت است و بیشتر در جاهای دور افتاده و دهکده ها از آن استفاده میشود. چراغ کوچک حلبی بدون شیشه. (فرهنگ نظام).


بیماری

بیماری. (حامص، اِ) رنجوری، و با لفظ پیچیدن ودادن مستعمل است. (آنندراج). مرض و ناخوشی و رنجوری و ناتندرستی. (ناظم الاطباء). ناتندرستی. ناخوشی. آزار. انحراف مزاج بر اثر تغییر وضع ساختمان یا عمل انساج. (دائره المعارف فارسی). نالانی. رنجوری. رنج. درد. علت. ناخوشی. دردمندی. سقم. سقام. ناتندرستی. مقابل تندرستی و صحه. ظبظاب. سأم. (منتهی الارب). آفت. (مهذب الاسماء). شکو. شکیه. شکوی. شکاه. شکاء. (منتهی الارب). وذاه. وذیه. وصب. نصب. وصم. (منتهی الارب). سقم. داء. (دهار). مرض. (ترجمان القرآن):
ز بیماری او غمی شد سپاه
چو بیرنگ دیدند رخسار شاه.
فردوسی.
به بیماری اندر بمرد اردشیر
همی بود بیکار تاج و سریر.
فردوسی.
بدانگه که یابی تنت زورمند
ز بیماری اندیش و درد و گزند.
فردوسی.
به بیماری اندیشه را تیز کن
ز هر خوردنی سرد پرهیز کن.
اسدی.
لیکن گه سخنت پدید آید
از جان و دل ضعیفی و بیماری.
ناصرخسرو.
جسم راطبیبان و معالجان اختیار کنند تا هر بیماری که افتدزودتر آنرا علاج کنند. (تاریخ بیهقی). از بیماری دموی و صفرایی بماءالشعیر ایمنی بود و اطباء عراق وی راماء مبارک خوانند و وی آن چیزیست که بیست و چهار گونه بیماری معروف را سود دارد. (نوروزنامه). و چون ایام رضاع به آخر رسید در مشقت تعلم و تأدب... و مضرت درد و بیماری افتد. (کلیله و دمنه).
بود بیماری شب جان سپاری
ز بیماری بتر بیمارداری.
نظامی.
به انتظار عیادت که دوست می آید
خوشست بر دل رنجور عشق بیماری.
سعدی.
چراغ از بهر تاریکی نگه دار
که بیماری توان بودن دگربار.
سعدی.
رنج بیماری تو گنج زر آورد ثمر
ای بسا درد که باشد بحقیقت درمان.
قاضی شریف.
بیدماغی باعث بیماری من گشته است
بیشتر سنگین شود بیماری از پرسیدنم.
صائب.
- امثال:
تن بیماری بهتر از کیسه بیماریست. (یادداشت مؤلف).
- بیماری باریک، بیماری سل. (از آنندراج).
- بیماری خواب، نام دو بیماری که با خواب آلودگی یا بیهوشی مشخص میشود یکی به اسم آنسِفالیت لِتارژیک ناشی از ویروس خاصی است و مسری است و در مخ جا میگیرد، دومی که ناشی از یکی از آغازیان بنام تریپانوزوم است در مناطق حاره ٔ افریقا شیوع دارد و بتوسط مگس معروف به تسه تسه انتقال داده میشود. (دائره المعارف فارسی).
- بیماری دل، عشق:
نیست بر من روزه در بیماری دل زان مرا
روزه باطل میکند اشک دهان آلای من.
خاقانی.
عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل.
مولوی.
- بیماری رشته، نام بیماری است که چیزی مانند تار ریسمان از بدن انسان بیرون آید. پیوک:
یکی را حکایت کنند از ملوک
که بیماری رشته کردش چو دوک.
سعدی.
رجوع به رشته و رجوع به پیوک شود.
- بیماری سنگین، بیماری گران که زود زائل نشود. (آنندراج).
- بیماری گران، مرض شدید. بیماری سنگین و وخیم:
بیماری گران و بشب راندن سبک
روز آب چون بمن نرسد زان خران ده.
خاقانی.
دل گران بیماریی دارد ز غم
روز من چشم از جهان دربسته به.
خاقانی.
- بیماری نیوکاسل، (از انگلیسی) از امراض مسری مرغان. علائم عمده ٔ آن سرفه، عطسه و اختلالات عصبی است. (دائره المعارف فارسی).
- بیماریهای بومی، امراض محلی. (فرهنگستان ایران).
- بیماریهای بیرونی، امراض خارجی. (فرهنگستان ایران).
- بیماریهای پراکنده، امراض انفرادی. (فرهنگستان ایران).
- بیماریهای پی، امراض عصبی. (فرهنگستان ایران).
- بیماریهای جهانگیر، امراض وبائی. (فرهنگستان ایران).
- بیماریهای روان، امراض روحی. (فرهنگستان ایران).
- (درمان) بیماریهای روانی، شعبه ای از علم طب که بتشخیص و معالجه ٔ اختلالات روانی اختصاص دارد و کوشش منظم برای مطالعه و معالجه ٔ امراض روانی جهت بهبود دادن بوضع کسانی که در آسایشگاهها بسر میبردند بوسیله ٔ فیلیپ پینل فرانسوی آغاز گردید. در آن حالی که مصلحین بشردوست قرن 19 برای وضع قوانین مبارزه میکردند دانشمندان بکشف علل اساسی اختلالات روحی اشتغال داشتند. امیل کرپلین آلمانی اولین دانشمندی بود که اختلال مشاعر را تشخیص داد و فروید با توجه به رفتار مریض و تاریخچه ٔ عاطفی وی پسیکانالیز را بنیان نهاد. درمان با شوک، درمان روحی، روشهای جدید جراحی روانی و روانپزشکی برای معالجه ٔ امراض روانی و بعضی امراض که ظاهراً جسمانی هستند بکارمیرود. (دائره المعارف فارسی).
- بیماریهای زنانه، امراض نسوان. (فرهنگستان ایران).
- بیماریهای زهروی، بیماریهای عفونی که معمولاً بواسطه ٔ مقاربت سرایت میکند مانند سوزاک. (دائره المعارف فارسی).
- بیماریهای کودکان، امراض اطفال. (فرهنگستان ایران).
- بیماریهای گرمسیر، امراض مناطق حاره. (فرهنگستان ایران).
- بیماریهای مغز، امراض دماغی.
- بیماریهای میزه راه، امراض مجاری بول. (فرهنگستان ایران).
- بیماریهای واگیر، امراض ساریه. (فرهنگستان ایران).
- بیماریهای همه گیر، امراض وبائی. (فرهنگستان ایران).

گویش مازندرانی

موشی

نام اسبی که مطلقا سیاه باشد

چراغ نفتی فتیله دار و بدون شیشه ی قدیمی که دسته دار نیز بوده...


چراغ موشی

چراغ نفتی دست ساز و فتیله دار که بدون حباب است

فرهنگ عمید

چراغ موشی

چراغ سادۀ حلبی که فقط دارای فتیله و جای نفت است،

معادل ابجد

بیماری موشی

619

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری