معنی بیمار

بیمار
معادل ابجد

بیمار در معادل ابجد

بیمار
  • 253
حل جدول

بیمار در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

بیمار در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • آهمند، بستری، دردمند، رنجور، سقیم، علیل، علیل‌المزاج، مریض، معلول، منهوک، ناتندرست، ناخوش، ناسالم،
    (متضاد) سالم. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

بیمار در فرهنگ معین

  • مریض، دردمند، ناتوان، رنجور. [خوانش: (ص.)]
لغت نامه دهخدا

بیمار در لغت نامه دهخدا

  • بیمار. (ص) ناتوان و خسته. (برهان). ناتوان ومریض. (انجمن آرا). مریض. (شرفنامه ٔ منیری). ناتندرست. دردمند. ناتوان. ناخوش. رنجور. (ناظم الاطباء). این لفظ مرکب است از بی (کلمه ٔ نفی) به اضافه ٔ مار، بمعنی صحت و شفا. (از فرهنگ نظام). آرنده ٔ بیم. بیم آر. (شرفنامه ٔ منیری). مرکب از «بیم » و «آر» کلمه ٔ نسبت و معنای ترکیبی آن، منسوب به بیم و اطلاق آن بر مرض مجاز است چرا که در مرض بیم مرگ می باشد. (از بهار عجم) (از آنندراج). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

بیمار در فرهنگ عمید

  • ناخوش، دردمند، رنجور، مریض، ناتندرست،
فارسی به انگلیسی

بیمار در فارسی به انگلیسی

  • Affected, Ailing, Diseased, Ill, Patient, Morbid, Pathological, Sick, Sickly, Unhealthy, Unsound, Unwell, Unwholesome. توضیح بیشتر ...
فارسی به ترکی

بیمار در فارسی به ترکی

فارسی به عربی

بیمار در فارسی به عربی

  • غیر صحی، مرض، مریض
فرهنگ فارسی هوشیار

بیمار در فرهنگ فارسی هوشیار

فارسی به ایتالیایی

بیمار در فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

بیمار در فارسی به آلمانی

  • Elend, Krank, Krank, Kränklich, Übel, Unwohl überdrüssig
واژه پیشنهادی

بیمار در واژه پیشنهادی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید