معنی بیرونی

لغت نامه دهخدا

بیرونی

بیرونی. (اِخ) رجوع به ابوریحان بیرونی و دائرهالمعارف اسلامی شود.

بیرونی. (ص نسبی) نسبت باشد بخارج خوارزم و در خوارزم آنکه را از خود شهر نبود میگفتند بیرونیست. و در لهجه ٔ خوارزمی میگفتند ابیرنل است. (از انساب سمعانی).

بیرونی. (ص نسبی) برونی. منسوب به بیرون یعنی خارجی. (ناظم الاطباء). برونی. مقابل داخلی و درونی و اندرونی. (یادداشت مؤلف). خارجی. (آنندراج). رجوع به برونی شود. || خارجی. بیگانه. غریب. (یادداشت مؤلف): تا چون دشمن بیرونی برسد از دشمن اندرونی ایمن باشد. (مجالس سعدی ص 20). || غیراهل. نااهل. که باب نباشد:
عشق از اول سرکش و خونی بود
تا گریزد هر که بیرونی بود.
مولوی.
|| ظاهری. مقابل درونی. باطنی. (یادداشت مؤلف):
جماعتی بهمین آب چشم بیرونی
نگه کنند و نبینند کآتشم در پوست.
سعدی.
|| اشخاص خارج. مقابل درونی:
پیش بیرونیان برونش نغز
وز درونش درونیان را مغز.
نظامی.
|| غیرسرایی که در اندرون کاری ندارد. که متصدی امری در امور درون نیست. که در بیرونی سرای و حرم تصدی کار کند: امیر از شادیاخ برنشست با بسیار مردم از حاشیت و غلامی... و پنج حاجب سرایی و بدین کوشک حسنکی آمد و فرود سرای حرم رفت... و آفتاب دیدار سلطان بر ماه افتاد و گرگانیان را از روشنائی آن آفتاب فخر و شرف افزود و آن کار پیشرفت بخوبی چنانکه ایزد عز ذکره تقدیرکرده بود و بیرونیان را با چنین حدیث شغلی نباشد نه در آن روزگار و نه امروز و مرا هم نرسد که قلم من ادا کند از خاطر من. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 402، چ فیاض ص 395). گفتند [غلامان محمودی]... اگر خداوند فرماید بندگان و غلامان جمله در هوای تو یکدلیم ویرا فروگیریم که چون ما درشوریم بیرونیان با ما یار شوند و تو از غضاضت برهی و از رنج دل بیاسایی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 129، چ فیاض ص 134). ولیکن ترا شتاب نباید کرد که خصمان قوی می بینم این مرد را از بیرونی و سرائی و خصم بزرگتر حضرت سلطان است. (آثارالوزراء عقیلی). یرلیغ را برخواند و شرایط آداب که در آن باب باشد برخلاف آنچه از امثال رکابی یا بیرونی توقع داشت. (جهانگشای جوینی).
- حاجب بیرونی، حاجب که محل خدمت او خارج سرای سلطنت است: بوسهل زمین بوسه داد و برفت. او را دو حاجب یکی سرایی درونی و یکی بیرونی به جامه خانه بردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 155).
- غلام بیرونی، مقابل غلام سرایی. که محل کار وی خارج سرای سلطنت است: ده هزار غلام سرائی بود دون بیرونی. (تاریخ سیستان).
|| متمرد. سرکش. که در عهد و پیمان نباشد: [تلک هندی] سلطان مسعود را در نهان خدمتهای پسندیده کرد که همه هندوان کشور و بعضی را از بیرونیان در عهد وی درآورد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 414، چ فیاض 407). || درم و دینار که در خارج دارالضرب رسمی ضرب شده باشد. (یادداشت مؤلف).
- دینار بیرونی، دینار خارجی. (یادداشت مؤلف).
|| خانه ٔ مردان. مقابل اندرونی، خانه ٔ زنان. (یادداشت مؤلف). خانه ٔ خارجی میهمانان مرد و مردان خانه. سرای پیشین. حیاطی جز حیاط زنان. حیاطی که بعمارت اندرونی متصل و مخصوص پذیرایی میهمانان مردان بوده است. || کلمه ٔ تحقیر متداول در حرم شاهان قاجار که سوای مردم آنجا را بیرونی، یعنی بداصل و نانجیب می گفتند. (یادداشت مؤلف). || مردود. || استثناشده. (ناظم الاطباء). || پیراهن. (آنندراج).پیراهن زنانه. (ناظم الاطباء). || عَرَضی.خارج از ماهیت. (دانشنامه ٔ علائی ص 84، 75).


زاویه ٔ بیرونی

زاویه ٔ بیرونی. [ی َ / ی ِ ی ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) رجوع به زاویه ٔ خارجه شود.

فارسی به انگلیسی

بیرونی‌

Epi-, Exterior, External, Forecourt, Out-, Outdoor, Outer, Outward

فرهنگ عمید

بیرونی

مربوط به بیرون: واکنش‌های بیرونی،
خارجی، ظاهری،
(اسم) [مقابلِ اندرونی] قسمتی در خانه که به اندرونی وصل می‌شد و مخصوص پذیرایی مهمانان مرد بود،

حل جدول

بیرونی

نویسنده اثر تحقیق ماللهند

دانشمند ایرانی معاصر غزنویان


ابوریحان بیرونی

دانشمند معاصر غزنویان

مترادف و متضاد زبان فارسی

بیرونی

برونی، خارجی،
(متضاد) درونی، اندرونی، ظاهری،
(متضاد) باطنی، بیگانه، خارجی، غریبه،
(متضاد) آشنا، خودی

فارسی به عربی

بیرونی

انتهی، خارج، خارجی، عرضی

فارسی به آلمانی

بیرونی

Aus, Darüber, Herüber, Hinüber, Über, Vor, Vorbei, Aus, Außerhalb, Heraus hinaus, Heraus, Hinaus

فرهنگ معین

بیرونی

خارجی، بخشی از عمارت که مخصوص پذیرایی مهمانان بوده است، بیگانه،

فرهنگ فارسی هوشیار

بیرونی

مقابل اندرونی

فارسی به ایتالیایی

بیرونی

esteriore

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

بیرونی

278

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری