معنی بیداری

لغت نامه دهخدا

بیداری

بیداری. (حامص) مقابل سهرو بی خوابی. (از ناظم الاطباء). یقظه مقابل خواب و نوم، سهد. سهاد. یاد. (یادداشت مؤلف): حالی است که روح نفسانی اندر آن حال آلتها و حس و حرکت را کار فرماید تا مردم بقصد و اختیار خویش حرکتها میکند و از محسوسات خبر می یابد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
بخواب و به بیداری و رنج و ناز
ازین بارگه کس مگردید باز.
فردوسی.
خوبست مرا کار بهر جا که تو باشی
بیداری من با تو خوشست و وسن من.
منوچهری.
و چون خوابی نیکو دیده آید بی شک دل بگشاید اما پس از بیداری بجز تحیر و تأسف نباشد. (کلیله و دمنه).
از آنکه دیدن رویش بخواب و بیداری
همی بداند کآید دریغ و دشوارم.
سوزنی.
در خواب جلالت تو دیدم
در بیداری همان ببینم.
خاقانی.
امشب سبکتر میزنند این طبل بی هنگام را
یا وقت بیداری غلط بوده ست مرغ بام را.
سعدی.
همه شب به بیداری اختر شمرد.
سعدی.
آنکه خوابش بهتر از بیداریست
آنچنان بد زندگانی مرده به.
سعدی.
سحر کرشمه ٔ چشمت بخواب میدیدم
زهی مراتب خوابی که به ز بیداریست.
حافظ.
شب از غمت دارم فغان روز از غمت در زاریم
دارم عجب روزو شبی آن خواب و این بیداریم.
؟ (یادداشت مؤلف).
|| هشیاری و آگاهی. (ناظم الاطباء). تنبه. هشیار کار خود بودن. انتباه. (یادداشت مؤلف):
زهی اندر جهانداری و بیداری چو افریدون
زهی اندر نکوکاری و هشیاری چو نوشروان.
فرخی.
رسم بهمن گیر و از نو تازه کن بهمنجنه
ای درخت ملک بارت عز و بیداری تنه.
منوچهری.
مستند مخالفان ز هشیاری تو
بخت همه خفته شد ز بیداری تو.
منوچهری.
از بیداری و حزم و احتیاط این پادشاه... آن است... (تاریخ بیهقی). بوسهل نیکو اندیشه نکرد که این پوشیده نماند و خوارزمشاه از دست بشود و در بیداری و هشیاری چنو نیست بدین آسانی او را برنتوان انداخت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 320). خوانندگان و شنوندگان را از آن بسیار بیداری و فواید حاصل آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 681). سلیمان را از عزم و بیداری و احتیاط و هشیاری و پیش بینی بر ملک عجب آمد. (تاریخ طبرستان). || مقابل مستی. هشیاری:
گرچه زخود رفته ام از تو نیم بیخبر
مستی ارباب عشق غایت بیداریست.
عماد.
|| در اصطلاح صوفیه. عالم صحو را گویند جهت عبودیت. (از کشاف اصطلاحات الفنون).


بیداری کشیدن

بیداری کشیدن. [ک َ / ک ِ دَ] (مص مرکب) بخواب نرفتن. خوابیدن نتوانستن.

فارسی به انگلیسی

بیداری‌

Awakening, Wakefulness, Watch

فرهنگ عمید

بیداری

بیدار بودن،
[مجاز] هوشیار بودن،

مترادف و متضاد زبان فارسی

بیداری

سمر، یقظت، یقظه، آگاهی، انتباه، هوشیاری، رستاخیز، نهضت،
(متضاد) غفلت

فارسی به عربی

بیداری

انهض، صحوه

فرهنگ فارسی هوشیار

بیداری

‎ عمل بیدار بودن یقظه مقابل خواب، هوشیاری آگاهی.

فارسی به آلمانی

بیداری

Aufwachen, Wecken [verb]

حل جدول

بیداری

سهر


نقیض بیداری

خواب


بیداری ها

فیلمی از پنی مارشال


کارگردان فیلم بیداری

فرزاد موتمن


بازیگر سریال بیداری

داوود رشیدی، آتیلا پسیانی، پرویز پور حسینی، بهناز جعفری، هومن برق نورد، مهتاج نجومی


بیداری و هوشیاری

تنبه

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

بیداری

227

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری