معنی بُرندگی

حل جدول

واژه پیشنهادی

فرهنگ عمید

برینش

بُرِش، بُرندگی،
[مجاز] جدایی،


تیزنا

محل تیزی و بُرندگی شمشیر، کارد، و مانند آن، لبۀ تیغ،


کند

[مقابلِ تند] دارای حرکت آهسته و آرام،
[مقابلِ تیز] فاقد بُرندگی،


صرامت

تیز و برنده شدن،
دلیر و بی‌باک شدن،
شجاعت، دلیری، بی‌باکی،
چالاکی،
بُرندگی،

فرهنگ معین

صرامت

(مص م.) بریدن، قطع کردن.2- (اِمص.) دلیری، شجاعت، بُرندگی. [خوانش: (صَ مَ) [ع. صرامه]]

لغت نامه دهخدا

مضا

مضا. [م َ](ع اِمص) مضاء. بُرندگی و تیزی:
در صد مصاف معرکه گر کند گشته ام
روزی به یک صقال به جای آید این مضا.
مسعودسعد(دیوان چ رشیدیاسمی ص 2).
ز چرخ گردان مهری ز کوه ثابت زر
ز چشم ابر سرشکی ز حد تیغ مضا.
مسعودسعد(دیوان چ رشیدیاسمی ص 8).
|| تندی. سرعت. روانی:
بود حیدر در مضاء حمله چون شاه جهان
تا به مردی این جهان آوازه ٔ حیدر گرفت.
مسعودسعد(دیوان ص 75).
گه ِ وقار و گه ِ جود، دست و طبع تو راست
ثبات تند جبال و مضاء تیز ریاح.
مسعودسعد.
نه داشت ثبات حزم تو کوه
نه یافت مضای عزم تو باد.
مسعودسعد.
زرای اوست نفاذی که در قضا باشد
ز وهم اوست مضائی که این قدر دارد.
مسعودسعد(دیوان چ رشیدیاسمی ص 88).
مضای عزمش بر روی باد بست جناح
ثبات حزمش در مغز کوه کوفت قدم.
مسعودسعد(دیوان چ رشیدیاسمی ص 350).
|| نفاذ. امضاء. عزم:
حشمتش را مضاء بهرام است
رتبتش را علو کیوان باد.
مسعودسعد.
در هر کار که اعتماد بر مضا و نفاذ تو کرده ام.(کلیله چ مینوی ص 234)... زن حکیم و خردمند داشت که به سداد و غنا و نفاذ و مضا مذکور باشد.(کلیله چ مینوی ص 350).
مضاء رای تو چون گوهر ظفر بنمود
خرد بدید که از برق چون جهد الماس.
سیدحسن غزنوی.
مضای خشم تو بر نامه ٔ اجل توقیع
نفاذ امر تو بر دعوی قضا برهان.
انوری(دیوان چ مدرس رضوی ص 357).
و رجوع به ماده ٔ بعد شود.

معادل ابجد

بُرندگی

286

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری