معنی بوسهل زوزنی

حل جدول

بوسهل زوزنی

از رجال عهد مسعود غزنوی

لغت نامه دهخدا

بوسهل

بوسهل. [س َ] (اِخ) رجوع به ابوسهل شود.


زوزنی

زوزنی. [زوزَ] (اِخ) رجوع به ابوسهل محمدبن حسن زوزنی شود.

زوزنی. [زو زَ] (اِخ) ابومحمد عبدالکافی. او راست: حماسه الظرفا. عوفی آرد: و شهید را شعر تازیست... و در کتاب «حماسه الظرفا» که ابومحمد عبدالکافی زوزنی تألیف کرده است این سه بیت از منشآت او آورده است. (لباب الالباب چ سعید نفیسی ص 243).

زوزنی. [زو زَ] (اِخ) رجوع به ابوالقاسم شجاع الدین زوزنی در همین لغت نامه و تاریخ گزیده چ سعید نفیسی صص 528- 529 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 654 شود.

زوزنی. [زو زَ] (ص نسبی) منسوب به زوزن باشد. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (انساب سمعانی) (ناظم الاطباء). منسوب به زوزن. از مردم زوزن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زوزن و ماده ٔ بعد شود.

زوزنی. [زو زَ] (اِخ) رجوع به ابوعبداﷲ حسین بن احمد در همین لغت نامه و معجم المطبوعات وفهرست کتابخانه ٔ مسجد سپهسالار ج 2 ص 282 و 285 شود.

زوزنی. (اِ) به لغت زند و پازند زانو را گویند و به عربی رکبه خوانند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف زونی است. (حاشیه ٔ برهان چ معین).

زوزنی. [زو زَ] (اِخ) احمدبن محمدبن ابراهیم، مکنی به ابوعمرو (وفات 347 هَ. ق.). وی فقیه بمذهب ابوحنیفه بود. او سالها در باب عذره سکونت داشت و سپس به زوزن رفت و هم بدانجا درگذشت. (فرهنگ فارسی معین).


ابوسهل زوزنی

ابوسهل زوزنی. [اَ س َ ل ِ زوزَ] (اِخ) رجوع به ابوسهل محمدبن حسن زوزنی شود.


عماد زوزنی

عماد زوزنی. [ع ِ دِ زو زَ] (اِخ) از شعرای قرن هشتم هَ. ق. رجوع به عمادالدین زوزنی شود.


عمادالدین زوزنی...

عمادالدین زوزنی. [ع ِ دُدْ دی ن ِ زو زَ] (اِخ) از شعرای قرن هشتم هَ. ق. مشهور به عماد زوزنی و ملک عماد خوافی زوزنی. وی از شعرای عهد سلاجقه و مداح طغان شاه و اهل زوزن و از تلامذه ٔ سیدحسن غزنوی بود. وی پس از مدتی مداحی، به ارشاد امام غزالی ترک دنیا گفت. و قدم به دایره ٔ سیر و سلوک و تصوف گذاشت. این دو بیت از اشعار اوست که در حین استیذان ورود به مجلس غزالی گفته است:
خرد را دوش می گفتم که این کهنه جهان از کی
شداز غوغای شیطان و ز سودای هوی خالی
خرد گفتا عجب دارم که می دانی و می پرسی
بعهد علم غزالی، بعهد علم غزالی.
عماد زوزنی را درباره ٔ تاریخ وفات زین الدین ابوبکر تایبادی (متوفی در سال 791 هَ. ق.) قطعه شعری است که در تاریخ حبیب السیر منقول است. (از ریحانه الادب ج 3 ص 129 از قاموس الاعلام ج 5 ص 3205 و سفینهالشعراء ص 33) (الذریعه ج 9 ص 766 از تذکره ٔ دولتشاه سمرقندی ج 1 ص 42 و آتشکده ٔ آذر ص 77 و نفحات الانس و مجمعالفصحاء ج 1 ص 352 و روزروشن ص 474). نیز رجوع به تاریخ حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 641 و ج 3 ص 543 شود.


حسین زوزنی

حسین زوزنی. [ح ُ س َ ن ِ زو زَ] (اِخ) ابن احمدبن حسین. متوفی 486 هَ. ق. صاحب «المصادر» وشرح معلقات و ترجمان قرآن در هدیه العارفین ج 1 ص 310کتابی بنام کتاب اللغهالفارسیه به او منسوب داشته است. رجوع به مقدمه ٔ این لغتنامه و روضات ص 238 شود.


بارع زوزنی

بارع زوزنی. [رِ ع ِ زَ] (اِخ) (متوفی بسال 492 هَ. ق. مطابق 1099 م.). ابوالقاسم اسعدبن علی بن احمدزوزنی شاعر و دبیر و اصل وی از زوزن (محلی میان نیشابور و هرات) بود و در نیشابور سکونت داشت، و به عراق رفت و در آنجا شهرتی بسزا یافت. (از الاعلام زرکلی ج 1 ص 99 و 138) و رجوع به معجم الادباء ج 4 ص 340 شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

زوزنی

(صفت) منسوب به زوزن از مردم زوزن.

معادل ابجد

بوسهل زوزنی

183

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری