معنی بوس

لغت نامه دهخدا

بوس

بوس. [ب َ] (ع مص) بوسیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آمیختن. || درشت گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

بوس. (اِ) مخفف بوسه است و بعربی قبله گویند. (برهان). معروف است و اصل آن بوسیدن است. (از انجمن آرا). اعراب، ضم آنرا فتح کرده، بوس گویند و در خود آورده اند وتصرف کرده اند بر این کار مطبوع راحت انگیز و شیرین بمعنی عذاب و سختی نزدیک شده است. (آنندراج). بوسه. قبله. شفتالو. شکر. (یادداشت بخط مؤلف):
منم خوکرده بر بوسش چنان چون باز بر مسته
چنان بانگ آرم از بوسش چنانچون بشکنی پسته.
رودکی.
روزگار شادی آمد مطربان باید کنون
گاه ناز و گاه راز و گاه بوس و گه عنان.
منوچهری.
سعدی شیرین سخن در راه عشق
از لبش بوسی گدایی میکند.
سعدی.
عشاق بس نکرده هنوز از کنار و بوس.
سعدی.
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد.
حافظ.
گفته بودی که شوم مست و دو بوست بدهم
وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم و نه یک.
حافظ.
- بوس و کنار، بوسیدن و در آغوش کشیدن. (فرهنگ فارسی معین):
آمد آن غمگسار جان و روان
آمد آن آشنای بوس و کنار.
فرخی.
خوشا بهار تازه و بوس و کنار یار
گر در کنار یار بود خوش بود بهار.
منوچهری.
گزیده بهم بزم و دیدار یار
می و رود و بازی و بوس و کنار.
اسدی.
بید با باد بصلح آید در بستان
لاله با نرگس دربوس و کنار آید.
ناصرخسرو.
با یارشکرلب گل اندام
بی بوس و کنار خوش نباشد.
حافظ.
دیدار شد میسر و بوس و کنار هم
از بخت شکر دارم و از روزگار هم.
حافظ.
- دستبوس، بوسیدن دست:
بزرگان اگر دستبوس آورند
بدرگاه اسکندروس آورند.
نظامی.
به خلوت کند شاه را دستبوس
به تشنیع برنآرد آوای کوس.
نظامی.


قدم بوس

قدم بوس. [ق َ دَ] (اِمص مرکب) پای بوس. (آنندراج).


چشم بوس

چشم بوس. [چ َ / چ ِ] (اِمص مرکب) تهنیت از روی محبت و دوستی، مانند دست بوس. (ناظم الاطباء).

فارسی به انگلیسی

بوس‌

Kiss, Osculation

فرهنگ فارسی هوشیار

بساط بوس

آستان بوس (اسم) آستان بوس عتبه بوس.


عتبه بوس

فرود بوس


بوس

بوسیدن، آمیختن تنگدستی و وخامت حال


قدم بوس

پایبوس پا بوس.

فرهنگ معین

بوس

(اِ.) بوسه.

فرهنگ عمید

بوس

بوسه،
(بن مضارعِ بوسیدن) = بوسیدن
بوسنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آستان‌بوس، پابوس، دست‌بوس،
* بوس‌وکنار: کسی را در کنار یا در آغوش خود گرفتن و بوسیدن،

حل جدول

بوس

مخفف بوسه

گویش مازندرانی

بوس

پاره پاره شده

فرهنگ فارسی آزاد

بوس

بٌؤس، شدت، سختی، فقر،

فارسی به عربی

بوس

سفینه الحمل، قبله

فارسی به آلمانی

بوس

Kuß (m), Küssen

معادل ابجد

بوس

68

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری