راه اندازی
Activate, Actuate, Drive, Play, Run, Work
فعل
Handlung [noun]
1334
فرو ریختن
روشن ساختن
آشکار ساختن
گداختن
بر انگیختن
در آمیختن
آب فروختن
اب فروختن
آموختن
فروریختن
درامیختن
اموختن
به شک انداختن
به کار انداختن خیال
به دریا انداختن
به کار گماشتن
بش انداختن
جر انداختن
شک انداختن
به جریان انداختن
دورانداختن
به کار بستن
دور انداختنی
جرانداختن