معنی به طور ناگهانی
لغت نامه دهخدا
ناگهانی. [گ َ] (ص نسبی) فجائی. بی مقدمه. سریع. (یادداشت بخط مؤلف).
- بلای ناگهانی، بلائی که بی خبر و یک دفعه روی دهد. (ناظم الاطباء).
- مرگ ناگهانه و ناگهانی، مرگ مفاجاه. (ناظم الاطباء):
می چاره ٔ مرگ ناگهانی است
سرمایه ٔ عمر جاودانی است.
واله اصفهانی.
جان کندن تدریجی خود را آخر
تبدیل به مرگ ناگهانی کردیم.
فرخی یزدی.
فارسی به انگلیسی
Abruptly, Shortly
حل جدول
اتفاقی، تصادفی، الا بختکی
یهو
ناگهانی
بیهوا
اتفاقی، یکباره، تصادفی
غیرمترقبه، غیرمنتظره، بی مقدمه، سریع
یکبارگی
دست بر قضا
واژه پیشنهادی
مترادف و متضاد زبان فارسی
غیرمترقبه، غیرمنتظره، نابیوسیده،
(متضاد) بیوسیده
فرهنگ فارسی هوشیار
بی مقدمه، سریع، سرزده
فارسی به ایتالیایی
improvviso
فارسی به آلمانی
Abrupt [adjective]
فارسی به عربی
فظ، مفاجی
معادل ابجد
359