معنی به زودی

لغت نامه دهخدا

زودی

زودی. (حامص) زود بودن. پیش از وقت مقرر بودن. (فرهنگ فارسی معین): اگر تنها بودی کجا رفتی بدین زودی. (سمک عیار، از فرهنگ فارسی معین). || بمعنی زود که گذشت. (آنندراج). سرعت و تعجیل و چستی و چالاکی و شتابی. (ناظم الاطباء). سرعت. مقابل دیری. عنقریب. تا نه دیر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): و زودی رفتن ایشان کمتر شود. (التفهیم بیرونی).
این عجب تر که تو وقتی حبشی بودی
رومیی خاستی از گور بدین زودی.
منوچهری.
دل از دیری کار غمگین مدار
تو نیکی طلب کن نه زودی کار.
اسدی.
ترا که گفت که اندر حضر به این زودی
ز وصل عزم بگردان ز دوست روی بتاب.
میرمعزی (از آنندراج).
مبرا حکمش از زودی و دیری
منزه ذاتش از بالا و زیری.
نظامی.
- بزودی، سریعاً. به شتاب. عنقریب.

فارسی به انگلیسی

به‌ زودی‌

Early, Presently, Soon

فرهنگ فارسی هوشیار

زودی

‎ زود بودن پیش از وقت مقرر بودن: }} اگر تنها بودی کجا رفتی به این زودی ‎{{، سرعت شتاب.


جوده

‎ نیکی، زودی، تشنگی

حل جدول

واژه پیشنهادی

آنچه به زودی اتفاق افتد

قریب الوقوع، عنقریب


سریع الوقوع

به زودی اتفاق افتد

گویش مازندرانی

هاتت

به این زودی، به زودی زود


جله

به این زودی


هاتت هاتت

به این زودی


هله ویله

به زودی، بی درنگ

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

عن قریب

به زودی

مخفف اصطلاحات انگلیسی

BRB Be Right Back

بازگشت به زودی

معادل ابجد

به زودی

34

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری