معنی به انجام رساندن

حل جدول

فارسی به انگلیسی

به‌ انجام‌ رساندن‌

Achieve, Consummate, Do, Execute, Follow-Through, Fulfil, Fulfill

فرهنگ عمید

انجام

اجرا کردن،
(اسم) پایان، آخر، عاقبت،
* انجام دادن: (مصدر متعدی)
اجرا کردن،
پایان دادن، به پایان رساندن، سامان دادن،
* انجام شدن: (مصدر لازم) به پایان رسیدن، تمام شدن،
* انجام یافتن: (مصدر لازم) پایان یافتن، به پایان رسیدن،


رساندن

چیزی یا کسی را به جایی بردن: مرا تا محل کارم رساند،
[عامیانه] آگاهی دادن، گفتن مطلبی به کسی،
چیزی را به چیز دیگر نزدیک کردن، متصل کردن دو چیز به یکدیگر: دو سرنخ را به یکدیگر رساند،
پرورش دادن، پروراندن،
[مجاز] باعث ازدواج دو نفر شدن،
خبر، سلام، یا مانند آن‌را به جایی بردن، ابلاغ کردن،
دلالت کردن، نشان دادن،
وارد کردن، دادن (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آسیب رساندن،

لغت نامه دهخدا

رساندن

رساندن. [رَ / رِ دَ] (مص) رسانیدن. کسی یا چیزی را به جایی یا نزد کسی بردن. (فرهنگ فارسی معین). رسانیدن. آوردن. فرستادن. بردن:
مرا با سپاهم بدان سو رسان
از اینها یکی را بدین سو ممان.
فردوسی.
شود تا رساند سوی شاهزاد
بگفت آن زمان با فرنگیس شاد.
فردوسی.
شه آن کاردان را که کشتی رهاند
بفرمود تا کشتی آنجا رساند.
نظامی.
با آنهمه تنگی مسافت
آنجاش رسانم از نظافت.
نظامی.
چو دریا بریدند یک ماه بیش
به خشکی رساندند بنگاه خویش.
نظامی.
به نهایت رسان تو خط وجود
نقطه ٔ اصل از انتها بردار.
اوحدی.
همی گفت ای فلک با من چه کردی
رساندی آفتابم را به زردی.
جامی.
- به پایان رساندن سخن یا چیزی، تمام کردن آن. خاتمه دادن آن. به آخر رسانیدن. به پایان آوردن. بسر بردن. اتمام آن:
سخن از نیمه بریدم که نگه کردم و دیدم
که به پایان رسدم عمر و به پایان نرسانم.
سعدی.
|| چیزی را به چیزی متصل کردن. (فرهنگ فارسی معین):
مرز خراسان به مرز روم رساند
لشکرشرق از عراق درگذراند.
منوچهری.
گر نبارد فضل باران عنایت بر سرم
لابه بر گردون رسانم چون جهود اندر فطیر.
سعدی.
|| پیوستن و الحاق کردن صفتی چون خوبی، بدی، محنت و جز اینها به دیگری:
دشمن و دوست به کام دل این خسرو باد
مرساناد خداوند به رویش تعبی.
منوچهری.
نه بر بی گنه بدرسانند نیز
نه از بی گزندان ستانند چیز.
اسدی.
ناکس به تو جز محنت و خواری نرساند
گر تو بمثل بر فلک و ماه رسانیش.
ناصرخسرو.
امیدوار بود مردمان به خیر کسان
مرا به خیر توامید نیست شر مرسان.
سعدی.
- آب به آب رساندن، پیوستن آب به آب. پیوند دادن آب به آب. کنایه از اشک پی درپی و لاینقطع ریختن:
به آن رسید که خاک از میان کناره کند
ز بس که چشم ترم آب را به آب رساند.
نظام دست غیب (از آنندراج).
- آواز به آواز رساندن، پی درپی و لاینقطع خواندن. خواندن آواز بدنبال هم. پیاپی بانگ و آواز درآوردن:
بانگ جرس قافله ٔ راست روانم
در بادیه آواز به آواز رسانم.
سالک یزدی (از آنندراج).
- آه به آه رساندن، پی درپی آه کشیدن. آه متوالی کشیدن. (یادداشت مؤلف).
|| چیزی را به دست کسی دادن. تسلیم کردن. (فرهنگ فارسی معین). دادن. رسانیدن:
چو گردد آگه خواجه ز کارنامه ٔ من
به شهریار رساند سبک چکامه ٔ من.
بوالمثل.
به کام خویش رسم گر به من رسانی زود
برسم هر سال آن حرف آخرین جمل.
مسعودسعد.
به نادانان چنان روزی رساند
که دانا اندر آن عاجز بماند.
سعدی.
زنخدان فروبرد چندی به جیب
که بخشنده روزی رساند ز غیب.
سعدی.
- بازرساندن، بازبخشیدن. بازگرداندن:
رسان باز با من مرا راه کن
سوی اوی و این رنج کوتاه کن.
فردوسی.
و نومید نیستم از فضل ایزد عز ذکره که آنها را به من بازرساند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 297).
- گزند رساندن، صدمه زدن. آسیب رسانیدن. صدمه و زیان وارد کردن:
اگر جانب حق نداری نگاه
گزندت رساند هم از پادشاه.
(بوستان).
|| بمجاز، بخشیدن:
یکی را داد بخشش تا رساند
یکی را کرد ممسک تا ستاند.
نظامی.
|| ابلاغ کردن خبر یا پیامی. (فرهنگ فارسی معین):
نخستین درودی رسانم به شاه
از آن داغ دل شاه توران سپاه.
فردوسی.
همه پاسخ من به شنگل رسان
که من دیر ماندم به شهر کسان.
فردوسی.
ز بهر سیاوش پیامی دراز
رسانم به گوش سپهبد به راز.
فردوسی.
درودی رسانم به شاه جهان
ز زال سپهبد گو پهلوان.
فردوسی.
با حاجبی بگوی نهانی تو این حدیث
تا حاجب این سخن برساند به شهریار.
منوچهری.
اگر ترا اذن دهد درآی و او را تحیت و سلام ما برسان. (قصص الانبیاء ص 242).
ز من به جد شبیر و شَبَر درود رسان
به حشر با شَبَر انگیزو با شبیر مرا.
سوزنی.
سلام من که رساند بدان خجسته دیار
که هست مجمع احباب و محضر احرار.
جمال الدین اصفهانی.
برون زآنکه پیغام فرخ سروش
خبرهای نصرت رساند به گوش.
نظامی.
آن رساند آنچه بود شرط پیام
وین شنید هرچه بود شرط کلام.
نظامی (از شعوری).
مرد بازرگان پذیرفت آن پیام
کو رساند سوی جنس از وی سلام.
مولوی.
شرح غم هجران تو هم با تو توان گفت
پیداست که قاصد چه به سمع تو رساند.
سعدی.
ای باد اگر به گلشن روحانیان روی
یار عزیز را برسانی دعای یار.
سعدی.
حافظ مرید جام می است ای صبا برو
وز بنده بندگی برسان شیخ جام را.
حافظ.
ز دلبرم که رساند نوازش قلمی
کجاست پیک صبا گر همی کند کرمی.
حافظ.
|| ایصال. موفق گردانیدن. سوق دادن. نائل گردانیدن به. فائز کردن به. فوز دادن به. (یادداشت مؤلف):
وز آن پس چنین گفت کای تیره بخت
رسانم ترا من به تاج و به تخت.
فردوسی.
چو یزدان کسی را کند نیکبخت
ابی کوشش او را رساند به تخت.
فردوسی.
نشان ار توانی تو دادن مرا
دهی و به شاهی رسانی ورا.
فردوسی.
ز نادان گریزی به دانا شتابی
ز محنت رهانی به دولت رسانی.
منوچهری.
ایزد کرده ست وعده با ملک ما
کش برساند بهر مراد دل ما.
منوچهری.
ناکس به تو جز محنت و خواری نرساند
گر تو بمثل بر فلک و ماه رسانیش.
ناصرخسرو.
زیرا که وی [یعنی دبیری] که مردم را از مردمی به درجه ٔ فرشتگی رساند و دیوان را از دیوی به مردمی رساند. (نوروزنامه).
شبان چون به شه نیکخواهی رساند
مدارای شاهش به شاهی رساند.
نظامی.
دل دردمند سعدی ز محبت تو شد خون
نه کشی به تیغ هجرش نه به وصل میرسانی.
سعدی.
تا به جایی رساندت که یکی
از جهان و جهانیان بینی.
هاتف اصفهانی.
قلم گفتا که من شاه جهانم
قلم زن را به دولت میرسانم.
؟
|| در بیت ذیل بمجاز به معنی تزویج کردن است. (یادداشت مؤلف):
همان روز قیصر سقف را بخواند
به ایوان و دختر به میرین رساند.
فردوسی.
|| پروراندن. بالغ کردن. (فرهنگ فارسی معین).


انجام

انجام. [اَ] (اِ) انتها و آخر هرکار. (برهان قاطع) (آنندراج) (هفت قلزم). اتمام کار. ضد آغاز. (انجمن آرا). آخر کارها. (فرهنگ خطی). انتها. آخرکار. (غیاث اللغات). آخرکار. فرجام. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی). آخرکار. عاقبت. (مؤید الفضلاء). عاقبت. (رشیدی). بافدم. (شرفنامه ٔ منیری). آخر کارها و بافدم و فرجام. (فرهنگ سروری). انتها و پایان و آخر و عاقبت. (ناظم الاطباء). نهایت. غایت. مقابل آغاز. (یادداشت مؤلف):
نه به آخر همه بفرساید
هرکه انجام راست فرسد نیست.
رودکی (اشعار چ مسکو ص 358).
یکی آنکه هستیش را راز نیست
بکاریش انجام و آغاز نیست.
فردوسی.
برفت و جهان ماند ازو یادگار
چنین است آغاز و انجام کار.
فردوسی.
همانا که انجام فیروزیست
از آن رو که نظمی نوت روزیست.
فردوسی.
در همه شغلها که دست برد
نیکش آغاز و نیکتر انجام.
فرخی.
یکی کش نه آز و نه انباز بود
نه انجام باشد نه آغاز بود.
اسدی.
بکاری که انجام آن ناپدید
مبر دست کان رای را کس ندید.
اسدی.
انجام تو ایزد بقرآن کرد وصیت
بنگر که شفیع تو کدامست به محشر.
ناصرخسرو.
چه گویی کفر و توحیدش کنی نام
خبر نایافته ز آغاز و انجام.
ناصرخسرو.
چون ببینی از این جهان انجام
بشناسی که چیستش آغاز.
ناصرخسرو.
چو نظم مدح تو آغاز کردم اندر وقت
بمن نماید راه برون شد و انجام.
سوزنی.
تا دو نفس حاصل است عمر قضا کن به می
کز دو نفس بیش نیست اول و انجام صبح.
خاقانی.
ز هر چیزی که داری کام، ناکام
جدا می بایدت گشتن به انجام.
عطار.
القصه برسلامت حالش شادمانی کرد و از هر دری سخن گفتند تا ملک به انجام حدیث گفت... (گلستان).گفتند رای ملک را چه مزیت دیدی بر فکر چندین حکیم گفت بموجب آنکه انجام کار معلوم نیست. (گلستان).
منت ذوالجلال والاکرام
بدو آغاز و غایت انجام.
نزاری قهستانی.
گسست از میان رشته ٔ کام من
ندانم چه خواهد بد انجام من.
؟
- به انجام جاوید پیوند، یعنی همیشه. (ناظم الاطباء).
- انجام بردن، بپایان بردن. تمام کردن.
- بدانجام، بدعاقبت:
بدانجام رفت و بد اندیشه کرد
که با زیردستان جفاپیشه کرد.
سعدی.
- به انجام رسانیدن، به آخر رسانیدن و تمام کردن. (ناظم الاطباء).
- بی انجام، بی پایان:
چون فلک جاه اوست بی آغاز
چون قضا حکم اوست بی انجام.
شمس فخری (ازشعوری ج 1 ورق 118).
- حسن انجام، از مرکبات انجام است. (از آنندراج).
- سرانجام، پایان کار. (فرهنگ رشیدی). عاقبت. عاقبهالامر:
سرانجام روزی درآید ز پای.
نظامی.
سرانجام چون رفت راهی دراز.
نظامی.
بدان را نباشد سرانجام نیک.
(بوستان).
- سره انجام، نیک انجام:
خرد آغاز جهان بود و تو انجام جهان
بازگرد ای سره انجام بدان نیک آغاز.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 202).
- سلام سلامت انجام، سلام از روی شفقت و مهربانی. (ناظم الاطباء).
- ظلام انجام، تاریکی و تیرگی. (ناظم الاطباء).
- نیک انجام، عاقبت بخیر: گدای نیک انجام به از پادشاه بدفرجام. (گلستان).
بدور عدل تو ای نیک نام نیک انجام
خدایراست بر آفاق نعمتی طائل.
سعدی.
چون بخت نیک انجام را باما بکلی صلح شد
بگذار تا جان میدهد بدگوی بدفرجام را.
سعدی.
- نیک سرانجام،عاقبت بخیر:
زهدت بچه کارآید گر رانده ٔ درگاهی
کفرت چه زیان دارد گر نیک سرانجامی.
سعدی.
- نیکوسرانجام، عاقبت بخیر:
به آنکس که نیکوسرانجام نیست.
نظامی.
|| هر چیز باشد که بنظام آید. (برهان قاطع) (آنندراج):
که چون باشد انجام و فرجام جنگ
که را پیش خواهد بد اینجا درنگ.
دقیقی.
هم آرام از اویست و هم کام از اوی
هم انجام ازویست و فرجام از اوی.
فردوسی.
کارها را فرجام نگر به انجام. (سندبادنامه ص 329). || فاعل را نیز گویند که بنهایت رساننده و به آخر آورنده باشد. (برهان قاطع) (آنندراج) (از هفت قلزم) (از فرهنگ سروری) (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 118 الف). به آخر رساننده و به انتها آورنده. (ناظم الاطباء). بپایان رساننده مثل راه انجام، دراین صورت با کلمه ٔ دیگر مرکب شده اسم فاعل مرکب سازد. (فرهنگ نظام). شعوری وسروری بیت زیر را برای این معنی شاهد آورده اند:
صبور و صابر گشتم بحبس و بند ار چند
زمانه داردم اندر بلای جان انجام.
مسعودسعد.
- آخرانجام،به آخر رساننده:
نام تو کابتدای هر نامست
اول آغاز و آخرانجام است.
نظامی.
- بلاغت انجام، آنچه به بلاغت انجامد. انجام دهنده ٔ بلاغت: خامه ٔ بلاغت انجام بعد از اختتام مجلد ثانی بی شائبه ٔ توقف و تأخیر در تحریر مجلد ثالث شروع نمود. (حبیب السیر ج 3 ص 2).
- تعظیم انجام، کلمه ای است که در وقت تعظیم و کرنش گویند. (ناظم الاطباء).
- جان انجام، جان را به آخر برنده:
صبور و صابر گشتم بحبس و بند ارچند
زمانه داردم اندر بلای جان انجام.
مسعودسعد.
- راه انجام، مَرکَب. (فرهنگ رشیدی). رجوع به ترکیب بعد شود.
- ره انجام، صفت اسب که راه را به انجام میرساند. مرکب:
بیار آن بادپای کوه پیکر
زمین کوب و ره انجام و تک آور.
مسعودسعد.
تنوری چنین گرم در بند نان
ره انجام را گرمترکن عنان.
نظامی.
سپردش بنعل ره انجام خویش.
نظامی.
- صدق انجام، آنچه به صدق انجامد. انجام دهنده ٔ راستی. راست و درست: کلام صدق انجام... مؤید این معنی است. (حبیب السیر ج 3 ص 1).
- غم انجام، غم را بپایان رساننده:
از لعبت چینان (کذا) به اندامتری
وز رود و سرود غم انجامتری.
ابن شاهفور (از شعوری ج 1 ورق 123 الف).
- غم انجامی، شادی آفرینی:
از دلاویزی و تری چون غزلهای شهید
وز غم انجامی و خوشی چون ترانه ٔ بولهب.
فرخی.
- فیض انجام، فیض بخش. فیض رسان: قطرات اقلام فیض انجامش مثمر حدیقه سعادات... (حبیب السیرج 3 ص 1).
- مضمون بلاغت انجام، مکتوبی که بعبارت ظریف و بلیغ نوشته شده باشد. (ناظم الاطباء).
- امثال:
انجام هر راه بدهی است.
|| (فعل امر) امر به این معنی هم هست یعنی آخر کن و بنهایت برسان. (برهان قاطع) (آنندراج) (هفت قلزم) (از انجمن آرا) (از فرهنگ سروری) (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 118 الف). به آخر برسان. بپایان ببر. در این صورت فعل امر انجامیدن است. (فرهنگ نظام). رجوع به انجامیدن شود. || ضمیمه. تتمه. (ناظم الاطباء). || اندوه و رنج و اذیت و حزن و دل گیری و غم. (ناظم الاطباء).

انجام. [اَ] (ع اِ) ج ِ نَجم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ستاره ها.

فرهنگ معین

رساندن

چیزی یا خبری را به کسی دادن، پروراندن. [خوانش: (رَ یا رِ دَ) (مص ل.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

رساندن

حمل کردن، تحویل‌دادن، تسلیم کردن، هدایت کردن، ابلاغ

فارسی به ایتالیایی

رساندن

trasmettere

recapitare

فارسی به عربی

رساندن

احمل، ارسال، اعط، افهم، دل علیه، مهاجم، نقل

فرهنگ فارسی هوشیار

رساندن

رسانیدن، کسی یا چیزی را بجائی یا نزد کسی بردن، فرستادن


ضرر رساندن

بیشنیدن زیان رساندن


صدمه رساندن

صدمه زدن: زنیدن خرسیدن ویزودن شپوختن ظسیب رساندن زیان رساندن

فارسی به آلمانی

رساندن

Eingeben, Erteilen, Geben, Schenken, Senden, Spenden, Übermitteln, Übersenden, Übertragen, Vorwärts

معادل ابجد

به انجام رساندن

467

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری