معنی بهر

بهر
معادل ابجد

بهر در معادل ابجد

بهر
  • 207
حل جدول

بهر در حل جدول

  • نصیب،قسمت،بخش،برای
مترادف و متضاد زبان فارسی

بهر در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • بخش، بهره، حصه، حظ، سهم، قسمت، نصیب، برای، به‌جهت، به‌خاطر، به‌منظور، پاره، جزء. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

بهر در فرهنگ معین

  • (حر اض.) برای، جهت.
  • بهره، نصیب، بخشی از شبانروز، پاره، جزو. [خوانش: (بَ) [په. ] (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

بهر در لغت نامه دهخدا

  • بهر. [ب َ] (اِ) حصه. نصیب. حظ. بهره. (برهان). نصیب. قسمت. (آنندراج) (انجمن آرا). حصه. نصیب. بهره. (رشیدی) (جهانگیری). حصه. نصیب. قسمت. بخش. (ناظم الاطباء). بهره. حظ. نصیب. قسمت. (فرهنگ فارسی معین). فرخنج. نیاوه. آوخ. (یادداشت بخط مؤلف):
    بپرسید تا زآن گرانمایه شهر
    که دارد همی زاختر و فال بهر.
    فردوسی.
    به جنگ اندرون کشته شد شادبهر
    که از چرخ گردان چنان یافت بهر.
    فردوسی.
    هرآنکس که درویش بودی بشهر
    که او را نبودی ز نوروز بهر. توضیح بیشتر ...
  • بهر. [ب ُ] (ع اِ) زمین فراخ. || میانه ٔ وادی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). || تاسه و دمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تتابع نَفَس و انقطاع آن از درماندگی در کار، و به عبارت دیگر آنچه در کوشش شدید و دویدن در تنفس حادث گردد. (از اقرب الموارد). ضیق النفس. تنگ نفس. تتابع نفس. تاسه. دمه. نهج. ربو. نهیج. (یادداشت بخط مؤلف). توضیح بیشتر ...
  • بهر. [ب ُ] (اِخ) دهی از دهستان شبانکاره که در بخش برازجان شهرستان بوشهر واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). توضیح بیشتر ...
  • بهر. [ب َ رِ] (حرف اضافه) برای. (انجمن آرا) (آنندراج). به جهت. به علت. (رشیدی). کلمه ٔ رابطه از برای بیان علت یعنی برای و از برای و بسبب و بجهت. (ناظم الاطباء). برای. جهت. (فرهنگ فارسی معین):
    کرد از بهر ماست تیریه خواست
    زآنکه درویش بود عاریه خواست.
    شهید بلخی (از لغت فرس اسدی ص 500).
    تنگ شد عالم بر او از بهر گاو
    شورشور اندرگرفت و کاوکاو.
    رودکی.
    این فژه پیر ز بهر تو مرا خوار گرفت
    برهاناد از او ایزد جبار مرا.
    رودکی. توضیح بیشتر ...
  • بهر. [ب َ] (ع مص) روشن شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || غلبه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). غالب آمدن بر کسی. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دور شدن مرد. (ناظم الاطباء). || زیان کردن کسی. (ناظم الاطباء). || محزون کردن زید را. || بهتان زدن برفلان. || تکلیف کردن بر مردی فوق طاقتش. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). || خوشنما نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || افزون آمدن نور ماه روشنایی کواکب را. توضیح بیشتر ...
  • بهر. [ب َ] (ع اِمص، اِ) توانگری. || دوری. || درستی. || اندوه. || هلاکی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هلاک از هلاکت. (برهان) (جهانگیری). || نگونساری، یقال: بهراً له. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || بهتان و تهمت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || تکلیف مالایطاق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || روشنی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || شگفت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عجب از تعجب. (برهان) (جهانگیری). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

بهر در فرهنگ عمید

  • قسمت، بخش،

    نصیب،
  • برایِ، به‌سببِ، به‌جهتِ: بهرِ خدا،
فارسی به انگلیسی

بهر در فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

بهر در فارسی به عربی

گویش مازندرانی

بهر در گویش مازندرانی

  • شهد، مخفف بهره و زیادتی
فرهنگ فارسی هوشیار

بهر در فرهنگ فارسی هوشیار

  • نصیب، قسمت، بهره، حظ
فرهنگ فارسی آزاد

بهر در فرهنگ فارسی آزاد

  • بَهر، روشنی، غلبه، فخر، افتراء و تهمت، محرومیت، هلاک، حیرت،
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید
قافیه