معادل ابجد
بهار در معادل ابجد
بهار
- 208
حل جدول
بهار در حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
بهار در مترادف و متضاد زبان فارسی
-
آبسال، آبسالان، بهاران، ربیع، نوبهار،
(متضاد) پاییز، شکوفه، بتخانه، بتکده. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین
بهار در فرهنگ معین
- (~.) (اِ.) بتخانه، بتکده.
- (بَ) [په. ] (اِ. ) اولین فصل سال شامل سه ماه: فروردین، اردیبهشت و خرداد. توضیح بیشتر ...
- دادن (~. دَ) (مص ل. ) در فصل بهار، با لشکر در جایی اقامت کردن. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا
بهار در لغت نامه دهخدا
-
بهار. [ب َ] (اِ) فصل ربیع است، یعنی بودن آفتاب در برج حمل و ثور و جوزا. (از جهانگیری). فصل ربیع و آن در بلاد اقلیم چهارم و پنجم و ششم، مدت ماندن آفتاب است در حمل و ثور و جوزا و در اقلیم دوم و سوم مدت ماندن آفتاب در حوت و حمل. (غیاث). ترجمه ٔ ربیع. و آن بودن آفتاب در برج بره و گاو و دوپیکر باشد و آن مشهور است. (آنندراج):
درخش ار نخندد بگاه بهار
همانا نگرید چنین ابر زار.
ابوشکور.
ز شیراز آن نامه ٔ شهریار
چو رخشنده گل شد بوقت بهار. توضیح بیشتر ...
- بهار. [ب َ] (ع اِ) هر چیز خوب و خوش نما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هر چیز نیکو و روشن. (آنندراج). || سرسینه ٔ اسب و سپیدی در آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
- بهار. [ب ِ] (اِ) بمعنی تنگ بار است که عبارت از یک تای بار است. (برهان) (ناظم الاطباء). یک تنگ بار. (آنندراج) (جهانگیری). توضیح بیشتر ...
- بهار. [ب ُ] (ع اِ) بت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || فرستوک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پرستو. (آنندراج) (از اقرب الموارد). || ماهیی است سپید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || پنبه ٔ واخیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پنبه ٔ دانه برآورده. (آنندراج). پنبه ٔ حلاجی شده. (از اقرب الموارد). || چیزی است که بدان وزن میکنند، و آن سه صد رطل است یا چهارصد یا ششصد یا هزار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
- بهار. [ب َ] (اِخ) نام جزیره ای خوش آب و هوا. (برهان) (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
- بهار. [ب َ] (اِخ) ملک الشعراء محمدتقی بن ملک الشعراء محمدکاظم صبوری. شاعر بزرگ عصر ما (1266 -1330 هَ. ش. ). وی در عین حال شاعر و محقق و نویسنده و استاد دانشگاه و روزنامه نگار و مرد سیاست بود. بهار در شعر شیوه ٔ فصیح قدما را به نیکوترین صورتی بیان کرده. در ضمن از زبان متداول لغات و تعبیرات و اصطلاحاتی را در اشعار خود بعاریت گرفته است. وی شعر را وسیله ٔ بیان مقاصد گوناگون قرار داده و با اطلاعی که از زبان پهلوی داشت به ایجاد ترکیبات جدید و استعمال مجدد برخی از لغات متروک توفیق یافت. توضیح بیشتر ...
- بهار. [ب َ] (اِخ) دهی از دهستان تبادکان است که در بخش حومه ٔ شهرستان مشهد واقع است و دارای 355 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). توضیح بیشتر ...
- بهار. [ب َ] (اِخ) دهی از دهستان فرق است که در بخش مرکزی شهرستان قوچان واقع است. دارای 629 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9). توضیح بیشتر ...
- بهار. [ب ِ] (اِخ) ایالتی در هند. در شمال شرقی دکن که در بخش شرقی دشت گنگ واقع است و دارای 40219000 تن سکنه میباشد. کرسی آن پتنه. محصول عمده ٔ آنجا برنج، نیشکر و پنبه است. (فرهنگ فارسی معین). نام ولایتی است در هندوستان. (برهان). ملکی است معروف در هندوستان. (غیاث). ولایتی است معروف از هندوستان. (رشیدی). نام ولایتی است از ملک هندوستان بر شرقی دهلی که دارالملک آنرا نیز بهار خوانند چون از آنجا بگذرند به بنگاله رسند. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
بهار در فرهنگ عمید
-
از فصول چهارگانۀ سال برابر با سه ماه اول سال خورشیدی ایرانی (فروردین، اردیبهشت، خرداد) که درختان سبز و خرم میشوند و گیاهان میرویند، نوبهار، بهاران،
(زیستشناسی) = بابونه
(زیستشناسی) شکوفۀ درختان، بهویژه درخت نارنج: بهارِ نارنج،
[مجاز] دوران شکوفایی: بهار زندگی،
(موسیقی) یکی از دوایر ملایم،. توضیح بیشتر ...
-
بتخانه، بتکده،
آتشکده: بهاری دلافروز در بلخ بود / کز او تازهگل را دهن تلخ بود (نظامی۵: ۹۱۸)،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی
بهار در فارسی به انگلیسی
فارسی به ترکی
بهار در فارسی به ترکی
- bahar, ilk bahar
فارسی به عربی
بهار در فارسی به عربی
نام های ایرانی
بهار در نام های ایرانی
- دخترانه، شکوفه و گل، سه ماه اول سال شمسی، نام اولین فصل سال، پس از زمستان و پیش از تابستان، شکوفه درختان خانواده مرکبات، کنایه از لطافت وزیبایی، نام شهری در کردستان، مرکز کردستان در دوره سلجوقی، لقب شاعر و نویسنده و محقق کردنگارش کردی: بههار)) " ملک الش. توضیح بیشتر ...
تعبیر خواب
بهار در تعبیر خواب
- هار در وقت بهار پادشاه است. اگر به خواب بیند که فصل بهار است و هوا نامعتدل، چنانکه از گرمی و سردی مردمان را مضرت و رنج رسید، دلیل که اهل آن دیار را زا پادشاه رنج و مضرت رسد. اگر بیند هوا معتدل است و چنان خرم گشته از گل و شکوفه، و مردم را هیچ رنج و مضرت نبود، دلیل که مردم آن دیار را از پادشاه خیر و منفعت رسد. اگر بهار را به وقت خود به اعتدال بیند، دلیل جاه و عز و رفعت است و مردم عامه را از پادشاه، قوت ونصرت است و دلیل انصاف پادشاه است و تاویل فصل پاییز همین است. توضیح بیشتر ...
گویش مازندرانی
بهار در گویش مازندرانی
- شکوفه ی مرکبات، فصل بهار
فرهنگ فارسی هوشیار
بهار در فرهنگ فارسی هوشیار
- یکی از فصلهای چهارگانه سال، سه ماه اول سال خورشیدی: فروردین، اردیبهشت، خرداد. توضیح بیشتر ...
فرهنگ پهلوی
بهار در فرهنگ پهلوی
فارسی به ایتالیایی
بهار در فارسی به ایتالیایی
- primavera
فارسی به آلمانی
بهار در فارسی به آلمانی
- Feder (f), Frühjahr (n), Frühling (m), Springen, Sprung (m)
واژه پیشنهادی
بهار در واژه پیشنهادی
- پرده دار طبیعت
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید