معنی بهادر
لغت نامه دهخدا
بهادر. [ب َ دُ] (ص) شجاع و دلیر بکمال. (برهان). شجاع و دلیر. (آنندراج). شجاع و دلیر بکمال و آزموده در جنگ و متهور. (ناظم الاطباء). سخت دلاور. (شرفنامه ٔ منیری). دلیر. دلاور. || قوی و پهلوان. زورمند. || سرباز. || سوار. ج، بهادران. (ناظم الاطباء).
حسین بهادر
حسین بهادر. [ح ُ س َ ن ِ ب َ دُ] (اِخ) رجوع به حسین بایقرا شود.
برتان بهادر
برتان بهادر. [] (اِخ) پدر یسوکای بهادرپدر پدر چنگیزخان مغول. (تاریخ جهانگشای ج 1 ص 25).
پیرمحمد بهادر
پیرمحمد بهادر. [م ُ ح َم ْ م َ ب َ دُ] (اِخ) رجوع به پیرمحمدبن... تیمور شود. (تاریخ گزیده ص 752).
خان بهادر
خان بهادر. [ب َ دُ] (اِخ) نام عالم و ادیب هندی است. پدرش راجه ای بنام پاتنه بوده و او راست: «جامع خان بهادر» بفارسی و «علم المناظره ». وی دو کتاب اخیر را بسال 1851 م. در کلکته بمجمع مستشرقان تقدیم کرد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2020).
تایان بهادر
تایان بهادر. [ب َ دُ] (اِخ) از امراء ترک و رسول امیر تیمور گورکان به نزد «زنده حشم ». رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 405 و 420 شود.
پرتان بهادر
پرتان بهادر. [پ ِ ب َ دُ] (اِخ) ابن قبل خان (قوبله خان) از سلاطین مغول پیش از چنگیزخان. در حبیب السیر آمده است که: پرتان بن قبل خان در شجاعت و مردانگی در زمان خود عدیل نداشت بنابر آن لقب خانی او به بهادری تبدیل یافت و در ایام دولت پرتان عمش قاجولی بهادر بمرد پرتان منصب سرداری سپاه را به پسرش ایردمجی تفویض کرد بعد از آن ایردمجی را برلاس گفتند و نسب تمامی برلاس به وی اتصال می یابد و پرتان بهادر را فرزندان بسیار بود از آن جمله ییسیوکا بهادربمزید مردانگی و تهور امتیاز داشت لاجرم بعد از فوت پدر علم کامرانی برافراشت. رجوع به حبط ج 2 ص 6 شود.
چشمه بهادر
چشمه بهادر. [چ َ م َ ب َ دُ] (اِخ) این چشمه در قدیم به این اسم نامیده میشده و فعلاً به چشمه باریک معروف است. رجوع به چشمه باریک شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
فارسی به ترکی
bahadır
فرهنگ معین
(بَ دُ) [تر.] (ص.) دلیر، دلاور، شجاع.
فرهنگ عمید
شجاع، دلیر، دلاور،
پهلوان،
حل جدول
نام های ایرانی
پسرانه، شجاع و دلاور، دلیر، شجاع
مترادف و متضاد زبان فارسی
جسور، دلاور، دلیر، شجاع، شیردل، صارم، صفدر،
(متضاد) جبون
فرهنگ فارسی هوشیار
دلیر، شجاع، دلاور
معادل ابجد
212