معنی بند کردن

لغت نامه دهخدا

بند کردن

بند کردن. [ب َ ک َ دَ] (مص مرکب) اسیر کردن. در بند کردن. (فرهنگ فارسی معین). محکم گرفتن و اسیر کردن. (غیاث). زندان و حبس کردن:
چو آید بدان مرز بندش کنید
دل شادمان پرگزندش کنید.
فردوسی.
سخنها بر این گونه پیوند کن
و گر پند نپذیردش بندکن.
فردوسی.
و بخط خود منشوری دادش بولایت تا علی را بگیرد ناگاه و بند کند و انصاف رعایای خراسان از وی بازستاند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 428). و احمد ارسلان را فرمود تا آنجا بند کردند و سوی غزنین بردند. (تاریخ بیهقی).
در این پیدا و نزدیکت ببین آن دور پنهان را
که بند ازبهر اینت کرد یزدان اندر این زندان.
ناصرخسرو.
از عمامه کمند کردندش
درکشیدند و بند کردندش.
نظامی.
ناصحان را دست بست و بند کرد
ظلم را پیوند در پیوند کرد.
مولوی.
|| محکم گرفتن. (فرهنگ فارسی معین). || قایم کردن. (آنندراج). قایم کردن. محکم کردن. (فرهنگ فارسی معین):
به بازو کمان و به زین بر کمند
میان را به زرین کمر کرده بند.
فردوسی.
برون آمد از پیش خسرو نوند
به بازو مر آن نامه را کرد بند.
فردوسی.
عمر را بندکن از علم و ز طاعت که ترا
علم با طاعت تو قید دوان عمر تواند.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 143).
|| مقید کردن. از حرکت و فعالیت بازداشتن:
دادبگ از رای او دست ستم بند کرد
زآن که همی رای او حکمت ناب است و پند.
سوزنی.
بند کن چون سیل سیلابی کند
ورنه رسوایی و ویرانی کند.
مولوی.
|| بستن. مسدود کردن:
سخت خاک آلوده می آید سخن
آب تیره شد سر چه بند کن.
مولوی.
خادمه ٔ سرای را گو در حجره بند کن
تا به سر حضور ما ره نبرد موسوسی.
سعدی.
- بند کردن زبان، خاموش ساختن. مهر سکوت بر لب یازبان نهادن:
زبان بند کردن به صد قید و بند
بسی به ز گفتارناسودمند.
امیرخسرو دهلوی.
|| ذکر خود بر عضو کسی نهاده زور کردن و جماع کردن. (غیاث). جماع کردن. آلت رجولیت را بر عضو کسی نهاده زور کردن. (ناظم الاطباء). آلت رجولیت را بر موضع مباشرت نهاده زور کردن. جماع کردن. (فرهنگ فارسی معین).
- بند کردن کار، سرانجام دادن کار. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). محول نمودن و واگذار کردن آن:
گرچه هستم زر خالص چه کنم چون گشتم
ریزه تر زآن که کسی کار بمن بند کند.
مسیح کاشی (از آنندراج).
|| حیلت. مکر.فریب. حیله کردن:
بسی چاره ها جست و ترفند کرد
سرانجام پنهان یکی بند کرد.
اسدی.
جادوکی بند کرد حیلت برما
بندش بر ما برفت و حیله روا شد.
معروفی.
|| بستن، به تعویذ یا جادویی مرد را از آرامیدن با زنان بازداشتن. (یادداشت بخط مؤلف: همره، مهره ای است که بدان زنان مردان را بند کنند. (منتهی الارب). || به رشته کشیدن، چنانکه دانه های سبحه ودانه های مروارید و امثال آنرا. || با نوکی یا قلابی چیزی به چیزی پیوستن. بند کردن ظرف. وصله کردن آن بیکدیگر. بهم پیوستن. || پابند کردن. وابسته کردن:
گفت تو بحث شگرفی میکنی
معنیی را بند حرفی میکنی.
مولوی.


تخته بند کردن

تخته بند کردن. [ت َ ت َ / ت ِ ب َ ک َ دَ] (مص مرکب) زندانی کردن. در قید و بند انداختن:
در احسان، کنون که بگشاید؟
بوالحسن را چو تخته بند کنند.
انوری.


زبان بند کردن

زبان بند کردن. [زَ بام ْ ب َ ک َ دَ] (مص مرکب) عمل جادویی برای بستن زبان اقوام زن از بدگویی او پیش شوهر و امثال آن. جادو کردن. افسون کردن:
بخواب نرگس جادوش سوگند
که غمزه ش کرد جادو را زبان بند.
نظامی.
زبان بگشای چون گل روزکی چند
کز این کردند سوسن را زبان بند.
نظامی.
تا زبان بند آن پری نکنم
سردرین کار سرسری نکنم.
نظامی.


کوچه بند کردن

کوچه بند کردن. [چ َ / چ ِ ب َ ک َ دَ] (مص مرکب) سد و بند کردن سر کوچه ها. (فرهنگ فارسی معین): شهر را کوچه بند کرده به محارست مشغول شدند. (عالم آرا از فرهنگ فارسی معین). || نشان کردن و علامت گذاردن حد کوچه ها. (فرهنگ فارسی معین).


فیل بند کردن

فیل بند کردن. [ب َ ک َ دَ] (مص مرکب) پیل بند کردن. (فرهنگ فارسی معین). بدین معنی است که دو پیاده را در بازی شطرنج با فیل در یک خط مورب قرار دهند تا مهره ٔ طرف مقابل به هیچ یک از آنها نتواند حمله کند و بازیگر مهره ٔ شاه خود را حفظ کند:
پیاده روان کرد فیل بلند
به هر گوشه ای کرده صد فیل بند.
نظامی.
رجوع به فیل بند شود.


کاسه بند کردن

کاسه بند کردن. [س َ / س ِ ب َ ک َ دَ] (مص مرکب) خوش آمد نمودن و طمع داشتن. (غیاث). تملق و چاپلوسی کردن. (آنندراج):
میکنداز بهر لبش نوشخند
پیش لبش دختر رز کاسه بند.
اشرف (آنندراج).

فرهنگ فارسی هوشیار

بند کردن

اسیر کردن، دربند کردن، چسباندن


تخته بند کردن

(مصدر) تخته بند کردن دکانبستن دکان.


کوچه بند کردن

(مصدر) سد و بند کردن سر کوچه ها: شهر را کوچه بند کرد بمحارست مشغول شدند، نشان کردن و علامت گذاردن حد کوچه ها.


کاسه بند کردن

(مصدر) تملق گفتن چاپلوسی کردن: } میکند از بهر لبش نوشخند پیش لبش دختر رز کاسه بند. { (اشرف)، طمع داشتن (غیاث) .

فرهنگ معین

بند کردن

اسیر کردن، محکم گرفتن، محکم کردن. [خوانش: (بَ. کَ دَ) (مص م.)]

فارسی به عربی

بند بند کردن

فقره، مفصل

فارسی به آلمانی

بند بند کردن

Absatz (m), Abschnitt (m), Fuge (f), Gelenk (n), Gemeinsam, Keule (f), Kneipe (f), Paragraph (m)

واژه پیشنهادی

حل جدول

معادل ابجد

بند کردن

330

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری