معنی بنجل
لغت نامه دهخدا
بنجل. [ب ُ ج ُ] (ص) در تداول عوام، قسمت کم و بد باقیمانده از چیزی بسیار. آنچه از مالهای بد که در دکان مانده و بفروش نمیرود. اشیاء بی فائده و خراب. باقیمانده و برجای مانده. بد و پست از چیزها یا چیزی. ته مانده های بد چیزها. ردی از جنسی. نفایه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- بنجل آب کردن، چیزهای بی مصرف را بفروش رسانیدن.چیز بی مصرف و نامرغوب و بی ارز را بفروش رسانیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
فارسی به انگلیسی
Base, Cheap, Crap, Crappy, Crummy, Execrable, Gimcrack, Inferior, Shoddy, Jerry-Built, Miserable, Paltry, Schlocky, Second-Rate, Sleazy, Substandard, Tat, Third-Rate, Wretched
مترادف و متضاد زبان فارسی
بهدردنخور، بیارزش، بیمصرف، تهمانده بساط، متاع وازده، کالایپست، نامرغوب،
(متضاد) لوکس
فرهنگ معین
(بُ جُ) (ص.) (عا.) کالایی که به فروش نر فته و روی دست صاحبش مانده باشد.
فرهنگ عمید
کالای وازده و پست که خریدار نداشته باشد، جنس نامرغوب،
حل جدول
قطعات پارچه کهنه یا لباس کهنه
قطعات پارچه کهنه یا لباس کهنه.
بنجل و نامرغوب
وازده
فروش جنس بنجل
آب کردن
صفت جنس بنجل
به درد نخور،بی ارزش
بنجل و از کارافتاده
اسقاطی
کالای بنجل و نامرغوب
بیدوام
فرهنگ فارسی هوشیار
ته مانده چیزهای بد و خراب
فرهنگ عوامانه
قطعات پارچه کهنه یا لباس کهنه را گویند.
فارسی به عربی
معادل ابجد
85