معنی بنا نهادن

مترادف و متضاد زبان فارسی

بنا نهادن

ساختن، ساختمان کردن، عمارت کردن،
(متضاد) ویران کردن، خراب کردن، بنیاد گذاشتن، بنیان نهادن، تاسیس کردن، اساس قرار دادن، بنا قراردادن، قرار گذاشتن

فارسی به انگلیسی

بنا نهادن‌

Establish, Father

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

بنا نهادن

بنیادنهادن، بنیان نهادن

لغت نامه دهخدا

بنا نهادن

بنا نهادن. [ب ِ ن ِ / ن َ دَ] (مص مرکب) بنیان گذاشتن. پی افکندن:
نور چشمم بنانهاده ٔ تست
دل و جان هر دو بازداده ٔ تست.
نظامی.
ملک کیخسرو چون بکوه اندس و ماهین رسید، دیه قردین بنا نهاد. (تاریخ قم ص 81).
چنانکه صاحب فرخنده خوی مجدالدین
که بیخ اجر نشاند و بنای خیر نهاد.
سعدی.
|| قرار گذاشتن. || معمول ساختن. ساختن. مرسوم کردن.


بنا

بنا. [ب ُ] (اِ) بلغت زند، پی. بنیاد. (از ناظم الاطباء).

بنا. [ب ِ] (از ع، اِ) عمارت. (غیاث اللغات). عمارت. لاد. ساختمان. (ناظم الاطباء). مقابل عرصه. مقابل اعیانی. آن قسمت از خانه که در آن ساختمانی هست. در تداول عامه بفتح باء گفته شود. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا):
بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از گردش آفتاب.
فردوسی.
از چندان باغهای خرم و بناهای جانفزا... چهار پنج گز زمین بسنده کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 382). کسانی که شهرها و دیهه ها و بناها و کاریزهاساختند... بگذاشتند و برفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 339).
در عالم دوم که بود کارگاهشان
ویران کنندگان بنا و بناگرند.
ناصرخسرو.
محتاج بلشکر نه ای ایرا که ز دولت
دارنده ٔ لشکرگه این هفت بنائی.
خاقانی.
بنای قصر مشید آسمان ساخت. (سندبادنامه ص 2).
بدین خان کو بنا بر باد دارد
مشو غره که بد بنیاد دارد.
نظامی.
رجوع به بناء شود. || بیخ عمارت. (غیاث اللغات). پی. بن. لاد. بنیان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
چون نباشد بنای خانه درست
بی گمانم بزیر رشت آئی.
فرالاوی.
لاد را بر بنای محکم نه
که نگهدار لاد بن لاد است.
فرالاوی.
میر کز گوهر پاکیزه ٔ محمود بود
همچو محمود بنای کرم و جود بود.
منوچهری.
بنای کار بر حیلت باید نهاد. (کلیله و دمنه).
رجوع به بناء شود. || قرار. برقراری. (ناظم الاطباء):
هرگونه چیز داشت جهان تا بنای داشت
ملکی قوی چو ملک ملک ارسلان نداشت.
- بنا گذاشتن، قرار گذاشتن. (از ناظم الاطباء).
- || طرح ریختن. نقشه ٔ ساختمان نهادن:
گردون بنای حسن ترا بر زمین گذاشت
روزی که رنگ خانه ٔ گل را بهار ریخت.
دانش (از آنندراج).

بنا. [ب َن ْ نا] (از ع، ص) معمار و بسیار بناکننده. (غیاث اللغات):
معمار دین آثار او دین زنده از کردار او
گنجی است آن دیوار او از خضر بنّا داشته.
خاقانی.
بل خشت زرین زان بنان شد درخوی خجلت نهان
چون خشت گل در آبدان از دست بنّا ریخته.
خاقانی.


بنیان نهادن

بنیان نهادن. [ب ُ ن َ / ن ِ دَ] (مص مرکب) بنا نهادن. بنا کردن. (فرهنگ فارسی معین). بنا نهادن. (ناظم الاطباء).


تأسیس نهادن

تأسیس نهادن. [ت َءْ ن ِ / ن َ دَ] (مص مرکب) بنیاد نهادن. تأسیس کردن. بنا نهادن. رجوع به تأسیس شود.

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

بنا نهادن

بنیان گذاشتن، پی افکندن


بنیان نهادن

بنیاد نهادن (مصدر) بنا نهادن بنا کردن.


بنیاد نهادن

(مصدر) شالده نهادن تا ء سیس، بنا کردن.

واژه پیشنهادی

فرهنگ عمید

بنا

عمارت، ساختمان،
بُن، پایه، اساس،
(اسم مصدر) ساختن،
* بنا کردن: (مصدر متعدی) عمارت کردن، ساختمان کردن، ساختن عمارت،
* بنا نهادن: (مصدر متعدی)
ساختمان کردن،
بنیاد کردن، بنا کردن، قرارگذاشتن،

تعبیر خواب

بنا

بنا و ساختمان در خواب های ما آرزو و آمال است و کارهایی است که بر مبنای هوای نفس می خواهیم انجام دهیم نه بر اصل تعقل و محاسبه و دور اندیشی. بنا هر حالتی در خواب داشته باشد گویای برداشتی است که از خودمان داریم و شناخت ناخودآگاه خودمان است و چه بسا ممکن است این شناخت نادرست باشد. به هر صورت تجسم این برداشت در خواب ساختمان و بنا است. -

معادل ابجد

بنا نهادن

163

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری