معنی بمی
لغت نامه دهخدا
بمی. [ب َ] (ص نسبی) منسوب به بم. از بم. آنچه مربوط به شهر بم باشد. || نوعی از جامه های گران قیمت. (یادداشت مرحوم دهخدا): دو هزار مرد ابریشم پوش بر من بگذشت تمامت معجم به قصب و ملبس به جامه های توزی و بمی و صوفهای مصری و عتاب و سقلاطی. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان آوی ص 75).
مستوفیان مخفی و ابیاری و بمی
وجه برات فوطه بمیزر نوشته اند.
نظام قاری.
نسبت گونه ٔ والای بمی و برمی
به رخ لاله و گلبرگ طری نتوان کرد.
نظام قاری.
از درج برد و مخفی و ابیاری و بمی
سرخط همی ستانم و تکرار می کنم.
نظام قاری.
سیه گلیمی شَدّه سفیدروئی بیت
دو آیتند به هر دو خطی بمی مسطور.
نظام قاری.
بمی. [ب َ / ب َم ْ می] (ص نسبی) منسوب به بَم، از شهرهای کرمان. (ازاللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به بم و بَمی شود.
علی شاه بمی
علی شاه بمی. [ع َ هَِ ب َ] (اِخ) (پهلوان...) وی از همراهان امیر مبارزالدین محمدبن مظفر (پدر شاه شجاع) در جنگ با اوغانیان در صحرای خاوران بود. این جنگ در سال 747 هَ. ق. بوقوع پیوست و امیر مبارزالدین در آن سخت زخمی شد و پهلوان علیشاه بمی اسب خود را باو داد تا از مهلکه جان سالم بدر برد. اما خود علیشاه بمی با ششصد تن از دلاوران بدست مخالفان کشته شد. (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 284). و نیز رجوع به تاج الدین (علی شاه) شود.
پهلوان علیشاه ...
پهلوان علیشاه بمی. [پ َ ل َ ع َ ه ِ ب َ] (اِخ) رجوع به علیشاه بمی در حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 284 شود.
حل جدول
نوعی پرتقال
بمی، خونی، توسرخ
نوعی پرتقال
بمی ، خونی ، توسرخ ، تامسون
نوعی پرتقال
پرتغال معروف
بمی
پرتقال معروف
بمی
نوعی پرتقال
بمی
بمی، تو سرخ
بمی، خونی، توسرخ
بمی، خونی، توسرخ، تامسون
ضرب المثل فارسی
کارحسنه کردن در این دنیا
انگلیسی به فارسی
بمی، بم دار اشاره به اضافه تقویت نتهای بم در باز تولید صدا.
معادل ابجد
52