معنی بش انداختن

لغت نامه دهخدا

بش انداختن

بش انداختن. [ب ِ اَ ت َ] (مص مرکب) در تداول عامه پشک انداختن. رجوع به پشک انداختن شود.


بش

بش. [ب ِ] (حرف اضافه + ضمیر) (در تداول عوام) به او، به وی: کاغذ را بش دادم.

بش. [ب ِ] (ترکی، عدد، اِ) عدد پنج در بازی نرد: شش و بش یعنی شش و پنج.

بش. [ب ِ] (فعل امر + ضمیر) امر بر دادن باشد یعنی بدهش. (برهان). کلمه ٔ امر یعنی بدهش. (ناظم الاطباء). باو بده.

بش. [ب ُ / ب َ] (اِ) بشک. فش. پش. کاکل آدمی. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). در اوستا، برش «اسفا 1:2 ص 14» استی، برزه، بارز (پس گردن) «اشتق 220». رجوع به بشن، بشک، فش و حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین و فرهنگ شاهنامه ٔ شفق شود. || موی گردن و یال اسب. (برهان) (سروری). در اوستا برش «اسفا1: 6 ص 24» استی، برز، بارز (پس گردن) «اسشق 220» یال اسب. (ناظم الاطباء) (آنندراج). موی گردن و قفای اسب بود. (صحاح الفرس) (دستوراللغه). موی گردن اسب. (لغت فرس اسدی) (شرفنامه ٔ منیری): عُرف، بش اسب. (مهذب الاسماء) (برهان: فز). فژ. (برهان). فُش. (لغت فرس اسدی: فش) مؤلف فرهنگ شاهنامه آرد: در فرهنگها به معنی گردن و یال اسب است و بنا به حدس بعضی لغت شناسان فرنگ، بش که فش هم خوانده اند بمعنی گردن و یال اسب از اصل اوستایی بَرِش َ مشتق شده که بمعنی سر و پشت اسب است و این لفظ اخیر در لغتهای دیگر بومی ایران بمعنی گردن هم آمده. (از فرهنگ شاهنامه):
گرفتش بش و یال اسب سیاه [اسفندیار]
ز خون لعل شد خاک آوردگاه.
فردوسی.
بش و یال اسپان کران تا کران
براندوده از مشک و از زعفران.
فردوسی.
بش و یال بینید و اسب و عنان
دو دیده نهاده بنوک سنان.
فردوسی.
... کشان دم بر خاک ابر یال و بش
سیه سم و کف افکن و بندکش.
فردوسی.
درع بش آتش جبین گنبد سرین آهن کتف
مشک دم عنبرخوی و شمشادموی و سرویال.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی پاورقی ص 148).
کمندی و تیغی بکف یافته
بش بارگی چون عنان تافته.
اسدی (گرشاسب نامه).
بجای نعل ماهی بسته بر پای.
بجای در پروین بفته در بش.
اسدی.
برنگ آتش و دنبال و بش چو دود سیاه.
کمال اسماعیل (از فرهنگ خطی).
کفلهاش گرد و بش و دم دراز
بر و یال فربی و لاغرمیان.
پوربهای جامی (از سروری).
|| ریشه و دامن. (ناظم الاطباء). دامن. (فرهنگ فارسی معین). || طره ای که بر سر دستار و کمر گذارند. (فرهنگ فارسی معین). || (ص) ناقص و ناتمام. (از برهان) (ناظم الاطباء).

بش. [ب َ] (ع حرف استفهام) در تداول عوام اعراب شمال آفریقا بمعنی چگونه و چه چیز: بش تدعا؛ بای شی ٔ تدعا؟ و بش تعرف، نام شما چیست ؟ (از دزی ج 1 ص 87). این کلمه را اعراب عوام عراق بکسر باء تلفظ کنند. مخفف بأی ّ شی ٔ است و در عراق بَیْش ّ تلفظ میگردد.

بش. [ب َ ش ش] (ع ص) باش ّ. بشوش. بشاش. (اقرب الموارد). رجوع به صفات مذکور شود. شادکام و خرم و گشاده روی. (از برهان). گشاده روی. (از اقرب الموارد). تازه روی خندان:هش بش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرد خنده روی. (آنندراج). تازه روی و شادکام. (مؤید الفضلاء). || (اِمص) خوشرویی و شادمانی. (ناظم الاطباء). خوشرویی. (منتهی الارب) (از جهانگیری). خوشی و شادمانی.
- خوش و بش کردن یا خوش و بش کردن با کسی، در تداول عوام، خوشرویی کردن در برخورد با وی و باگشاده رویی از حال او پرسش کردن.

بش. [ب َ ش ش] (ع مص) بشاشه یا بشاشت. (از اقرب الموارد).گشاده رو بودن. (از اقرب الموارد). تازه روی و شادمان شدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج).
- بش دوستی بدوستی، خوشحال شدن و شادمان گردیدن بوی. (از اقرب الموارد). شادان بدیدن کسی رفتن که از دیدار ما خرسند میگردد. (دزی ج 1 ص 87).
- بش بچیزی، روی آوردن بر آن و خندیدن بدان. (از اقرب الموارد).
- بش بکسی در پرسش، مهربانی کردن به او. (از اقرب الموارد). به لطف کلام و تازه رویی و گشادگی پیشانی پیش آمدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). نواختن. تملق گفتن. خوش استقبال کردن. (از دزی ج 1 ص 87).
- بش بدوست، روی آوردن بر وی. (از اقرب الموارد).

بش. [ب ِ ش َ] (اِ) از اصطلاح هیئت هندیانست. رجوع به ماللهند ص 265 س 6 و 223 س 6 شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

بش انداختن

(مصدر) کودکان برای قرعه کشیدن طریق خاصی دارند که آنرا بش انداختن گویند باین طریق که حلقه وار میایستند و دست راست را پشت سر میبرند و یکنفر (یا علی) میگویند و بمجرد ادای این کلمه همه دستها از پشت سر بجلو میاید در حالیکه هر یک از آنها یک یا دو یا سه یا چهار انگشت از انگشتان یک دست خود را باز گذارده و بقیه را بسته است. آنگاه همانکه یا علی گفته انگشتهای باز را میشمارد و مثلا بیست و یک انگشت شده از خود یا از دیگری که قبلا قرار گذارده اند شمارش میکند. عدد آخر بهر کس افتاده (باز طبق قرار قبلی) او را بمیان کشیده بازی خود را (مثلا بازی باقلا بچند من) آغاز میکنند پشک انداختن.

حل جدول

بش انداختن

نوعی از قرعه کشیدن است که اطفال در بازی به کار می بندند.

نوعی از قرعه کشیدن است که اطفال در بازی به کار می بندند

فرهنگ عوامانه

بش انداختن

نوعی از قرعه کشیدن است که اطفال در بازی به کار می بندند به این ترتیب که یکباره با هم هرکدام چندین انگشت خود را از پشت سر جلو می آورند و بعد انگشتها را باهم شمرده و از جایی شروع به شمردن می کنند عدد آخر به هرکس افتاد آن کس برحسب قرارداد برده یا باخته است.

فرهنگ معین

بش

(بِ) (اِ.) از اتباع خوش، خوش و بش.

فرهنگ عمید

بش

بند، بست، بند فلزی که به صندوق یا ظرف شکسته می‌زنند: ز آبنوس دری اندر او فراشته بود / به‌جای آهن، سیمین همه بش و مسمار (ابوالمؤید: شاعران بی‌دیوان: ۵۹)،

معادل ابجد

بش انداختن

1408

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری