معنی بش

بش
معادل ابجد

بش در معادل ابجد

بش
  • 302
حل جدول

بش در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

بش در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • دیم، بسیم، تازه‌رو، خوش‌برخورد، خوش، خوشمره، لذیذ، بست، بند، یال، کاکل. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

بش در فرهنگ معین

  • (~.) (مص ل.) (ص.) گشاده روی، تازه روی، خوش منش.
  • (بُ) (اِ.) = پش. فش. بشک: موی گردن اسب، یال.
  • (بِ) (اِ.) از اتباع خوش، خوش و بش.
  • (بَ) (اِ. ) هر بندی به ویژه بندی که از آهن، برنج و یا نقره که برای قفل کردن صندوق درست کنند. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

بش در لغت نامه دهخدا

  • بش. [ب َ] (اِ) پش. مطلق بند را گویند. (از برهان). هر بندی عموماً. (ناظم الاطباء) (غیاث) (از رشیدی). بند هر چیز عموماً. (آنندراج). بند بود آهنین یا مسین یا رویین. (لغت فرس اسدی). بند و زنجیر. (فرهنگ شاهنامه ٔ شفق). بند مطلق. (سروری). || بند جامه. آنجا که افراسیاب را کمربند گسیخت و گریخت، رستم گوید:
    بدو گفت بگرفتمش زیر کش
    همه بر کمر ساختم بند و بش.
    فردوسی (از نسخه اسدی و صحاح الفرس).
    || بندی که از آهن و برنج بر صندوقها زنند. توضیح بیشتر ...
  • بش. [ب ُ / ب َ] (اِ) بشک. فش. پش. کاکل آدمی. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). در اوستا، برش «اسفا 1:2 ص 14» استی، برزه، بارز (پس گردن) «اشتق 220». رجوع به بشن، بشک، فش و حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین و فرهنگ شاهنامه ٔ شفق شود. || موی گردن و یال اسب. (برهان) (سروری). در اوستا برش «اسفا1: 6 ص 24» استی، برز، بارز (پس گردن) «اسشق 220» یال اسب. (ناظم الاطباء) (آنندراج). موی گردن و قفای اسب بود. (صحاح الفرس) (دستوراللغه). موی گردن اسب. توضیح بیشتر ...
  • بش. [ب ِ] (فعل امر + ضمیر) امر بر دادن باشد یعنی بدهش. (برهان). کلمه ٔ امر یعنی بدهش. (ناظم الاطباء). باو بده. توضیح بیشتر ...
  • بش. [ب ِ] (حرف اضافه + ضمیر) (در تداول عوام) به او، به وی: کاغذ را بش دادم. توضیح بیشتر ...
  • بش. [ب ِ] (اِ) لغتی است هندی و درپهلوی وش و در اوستایی وِیش بمعنی زهر، بسیار بکار رفته. (یشتها ج 1 حاشیه ٔ ص 275). حکیم مؤمن آرد: بیش به هندی بش نامند و او بیخیست منبت او بلاد چین و کوهیکه هلاهل نامند و لهذا زهر هلاهل عبارت از اوست و اوسریعالنفوذتر از سم افعی است و قلیل اقسام او کمتر از دو ساعت قاتل است و در بلاد هند نیز اقسام او میباشد. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ص 60). و رجوع به بیش شود. توضیح بیشتر ...
  • بش. [ب ِ] (ترکی، عدد، اِ) عدد پنج در بازی نرد: شش و بش یعنی شش و پنج. توضیح بیشتر ...
  • بش. [ب َ] (ع حرف استفهام) در تداول عوام اعراب شمال آفریقا بمعنی چگونه و چه چیز: بش تدعا؛ بای شی ٔ تدعا؟ و بش تعرف، نام شما چیست ؟ (از دزی ج 1 ص 87). این کلمه را اعراب عوام عراق بکسر باء تلفظ کنند. مخفف بأی ّ شی ٔ است و در عراق بَیْش ّ تلفظ میگردد. توضیح بیشتر ...
  • بش. [ب َ ش ش] (ع مص) بشاشه یا بشاشت. (از اقرب الموارد). گشاده رو بودن. (از اقرب الموارد). تازه روی و شادمان شدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج).
    - بش دوستی بدوستی، خوشحال شدن و شادمان گردیدن بوی. (از اقرب الموارد). شادان بدیدن کسی رفتن که از دیدار ما خرسند میگردد. (دزی ج 1 ص 87).
    - بش بچیزی، روی آوردن بر آن و خندیدن بدان. (از اقرب الموارد).
    - بش بکسی در پرسش، مهربانی کردن به او. (از اقرب الموارد). به لطف کلام و تازه رویی و گشادگی پیشانی پیش آمدن. توضیح بیشتر ...
  • بش. [ب َ ش ش] (ع ص) باش ّ. بشوش. بشاش. (اقرب الموارد). رجوع به صفات مذکور شود. شادکام و خرم و گشاده روی. (از برهان). گشاده روی. (از اقرب الموارد). تازه روی خندان:هش بش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرد خنده روی. (آنندراج). تازه روی و شادکام. (مؤید الفضلاء). || (اِمص) خوشرویی و شادمانی. (ناظم الاطباء). خوشرویی. (منتهی الارب) (از جهانگیری). خوشی و شادمانی.
    - خوش و بش کردن یا خوش و بش کردن با کسی، در تداول عوام، خوشرویی کردن در برخورد با وی و باگشاده رویی از حال او پرسش کردن. توضیح بیشتر ...
  • بش. [ب ِ ش َ] (اِ) از اصطلاح هیئت هندیانست. رجوع به ماللهند ص 265 س 6 و 223 س 6 شود. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

بش در فرهنگ عمید

  • بند، بست، بند فلزی که به صندوق یا ظرف شکسته می‌زنند: ز آبنوس دری اندر او فراشته بود / به‌جای آهن، سیمین همه بش و مسمار (ابوالمؤید: شاعران بی‌دیوان: ۵۹)،. توضیح بیشتر ...
  • پنج،
  • کاکل،

    یال اسب، موهای گردن اسب،
فارسی به انگلیسی

بش در فارسی به انگلیسی

ترکی به فارسی

بش در ترکی به فارسی

گویش مازندرانی

بش در گویش مازندرانی

  • بند زدن ظروف چینی، شکسته بندی کردن
  • برو – دورشو
  • ببین – نگاه کن
  • بوش
فرهنگ فارسی هوشیار

بش در فرهنگ فارسی هوشیار

  • بند، بسط خنده رو، شادمان خنده رو، شادمان
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید
عبارت های مشابه