معنی بزماورد
لغت نامه دهخدا
بزماورد. [ب َ وَ] (اِ مرکب) گوشت پخته و تره و خاگینه باشد که در نان تنک پیچند و مانندنواله سازند و با کارد پاره پاره کنند و خورند. و بجای حرف ثانی، رای بی نقطه هم بنظر آمده است. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (برهان) (از مجمعالفرس) (از شعوری) (ناظم الاطباء). مهنا. مُیسّر. (مهذب الاسماء). در پهلوی «بَژْماوُرْت »، بنابراین برماورد با دو راء غلط است. و معرب آن زُمّاوَرْد است. (از حاشیه ٔ برهان چ معین). بخراسان آنرا نواله گویند. ازجمله طعامهای سنگی [سنگین] است و بهتر آنست که از گوشتی لطیف سازند چون گوشت بزغاله و بره و زرده ٔ خایه ٔ مرغ. و سداب و کرفس بسیار کنند و طرخون و کوک نکنند و با سرکه و آبکامه خورند. مزاجهاء معتدل را بدینگونه بهتر باشد و مردم سردمزاج را به راسن و اشترغاز و زرده ٔ خایه و سداب و گوشت بره بهتر باشد و با آبکامه یا سرکه و اشترغاز خورد، و مردم گرم مزاج را بسینه ٔ مرغ مصوص و زرده ٔ خایه و کوک و گشنیز و اندکی طرخون بهتر باشد، و با سرکه خورد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). زماورد. نواله. نرگس خوان. نرگسه ٔخوان. نرجس المائده. لقمه ٔ خلیفه. لقمه ٔ قاضی. ساندویچ است و سلاطین ایران در هنگام جنگ غذا را منحصر بدان می کرده اند. و رجوع به نامه ٔ تنسر شود. ابوجامع. (یادداشت بخط دهخدا). زماورد معرب آنست و بفتح باء و ضم آن هر دو آمده و در لسان و قاموس ذیل ماده ٔ «ورد» آمده و از کتب ادبی نقل شده طعامی است از گوشت و تخم مرغ که آنرا «لقمهالقاضی » گویند. (از المعرب جوالیقی و حواشی آن ص 173): و علی بن کامه بزماورد ترش دوست داشتی. (تاریخ بیهق ص 132). و رجوع به تاج العروس ذیل ماده ٔ «ورد» شود.
بزم آورد
بزم آورد. [ب َ وَ] (اِ مرکب) بزماورد. زماورد. نواله. میسر. (یادداشت بخط دهخدا). سنبوسک. (تذکره ٔ ضریر انطاکی). رجوع به بزماورد شود.
نرجس المائدة
نرجس المائده. [ن َ ج ِ سُل ْ ءِ دَ] (ع اِ مرکب) تواله. (مهذب الاسماء). نرگس خوان. نرگسه ٔخوان. بزماورد. زماورد. مهنا. میسر. لقمه ٔ قاضی. لقمه ٔ خلیفه. (یادداشت مؤلف). رجوع به بزماورد شود.
ابوالصادق
ابوالصادق. [اَ بُص ْ صا دِ] (ع اِ مرکب) بزماورد.
ابوظریف
ابوظریف.[اَ ظَ] (ع اِ مرکب) بزماورد. (مهذب الاسماء). زماورد. (المعرب جوالیقی).
لقمه ٔ قاضی
لقمه ٔ قاضی. [ل ُ م َ / م ِ ی ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) بزماورد. زماورد. نواله. نرگس خوان. نرجس المائده. مُیسر. مهنّا. نواله. نرگسه خوان. لقمه ٔ خلیفه. و رجوع به لقمه ٔ خلیفه و بزماورد شود.
میسر
میسر. [م ُ ی َس ْ س َ] (ع اِ) نواله ای که از تخم مرغ و گوشت ترتیب می دهند. (ناظم الاطباء). بزماورد. (مهذب الاسماء) (دهار). نوعی حلواست. به معنی نواله است که زماورد باشد. (از آنندراج). بزماورد. زماورد. نرجس المائده. لقمه ٔ خلیفه. لقمه ٔ قاضی. نواله. نرگس خوان. نرگسه ٔ خوان. مهنا. (یادداشت مؤلف). رجوع به بزماورد شود.
فرهنگ معین
(بَ وَ) [په.] (اِ.) غذای حاضری، ساندویچ.
حل جدول
فارسی به انگلیسی
فرهنگ عمید
خوراکی مرکب از گوشت یا تخممرغ پخته که لای نان میپیچیدند،
فرهنگ فارسی هوشیار
معادل ابجد
260