معنی بزدل
لغت نامه دهخدا
بزدل. [ب ُ دِ] (ص مرکب) ترسان. نامرد. بیدل. (آنندراج). جبان. ترسو. (ناظم الاطباء). کم دل. کم جرأت. آهودل. اشتردل. بددل. کبک زهره. کلنگ دل. گاودل. گاوزهره. مرغ دل. (یادداشت بخط دهخدا). نامرد.بیدل. سیماب دل. اشتردل. (مجموعه ٔ مترادفات ص 351).
فارسی به انگلیسی
Chicken, Chicken-Hearted, Coward, Cowardly, Fainthearted, Gutless, Lily-Livered, Poltroon, Pusillanimous, Recreant, Sissy, Timid, Timorous, Unmanly, Weak-Kneed
فارسی به ترکی
ödlek
فرهنگ معین
(بُ. دِ) (ص مر.) ترسو، جبان.
فرهنگ عمید
ترسو، کمجرئت،
حل جدول
ترسو، زبون
جبون
ترسو و بزدل
جبون
بزدل و جبون
ترسو
جبان و بزدل
ترسو
کنایه از ترسو و بزدل
گنجشک دل
مترادف و متضاد زبان فارسی
آهودل، ترسان، ترسنده، ترسو، جبان، جبون، خایف، کمجرات، کمدل،
(متضاد) شجاع، نترس، شیردل
فارسی به عربی
جبان
واژه پیشنهادی
گاودل
انگلیسی به فارسی
بزدل
معادل ابجد
43