معنی برین

برین
معادل ابجد

برین در معادل ابجد

برین
  • 262
حل جدول

برین در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

برین در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • صفت بالایی، اعلی،

    (متضاد) فرودین
فرهنگ معین

برین در فرهنگ معین

  • (بَ) (ص نسب.) اعلی، بالایی.
  • (بُ) [په.] (اِ.) قاش یا قاچ، بُرشی از خربزه یا هنداونه.
لغت نامه دهخدا

برین در لغت نامه دهخدا

  • برین. [ب َرْ رَ] (ع اِ) تثنیه ٔ برّ. رجوع به بر شود. || (اِخ) ایالاتی که به بحر ابیض و اسود متصل اند. (ناظم الاطباء). || کنایه از عرب و روم. (غیاث). توضیح بیشتر ...
  • برین. [ب ِ] (اِ) هر سوراخ را گویند عموماً، و سوراخ تنور را خصوصاً. (برهان) (آنندراج). سوراخ زیر تنور و کوره و دمگاه و غیره. (یادداشت دهخدا). برینه. || درِ تنور. (ناظم الاطباء). || آب نتن و راه فاضل آب. (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
  • برین. [ب ُ] (اِ) پارچه ٔ کوچک و هلال داری باشد که از خربزه و هندوانه بریده باشند. (برهان) تراشه. قاش. قاچ. (یادداشت دهخدا):
    چون برید و داد او را یک برین
    همچو شکّر خوردش و چون انگبین.
    مولوی (از آنندراج). توضیح بیشتر ...
  • برین. [ب ُ] (اِمص) بریدن پارچه و جامه و امثال آن. برینش. قطع. (فرهنگ فارسی معین). توضیح بیشتر ...
  • برین. [ب ُ / ب ِ] (ع اِ) ج ِ بُره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به بره شود. توضیح بیشتر ...
  • برین. [ب ُ رَ] (اِخ) عبداﷲ داری، مکنی به ابوهند. صحابی است. (از منتهی الارب). و رجوع به ابوهند شود. توضیح بیشتر ...
  • برین. [ب َ] (اِخ) دهی است از دهستان کوهسارات بخش مینودشت شهرستان گرگان. سکنه ٔ آن 395 تن. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات و لبنیات و ابریشم است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 3). توضیح بیشتر ...
  • برین. [ب َ] (ص نسبی) منسوب به بر. بالایین، یعنی بلندترین و بالاترین، چه فلک الافلاک را باین اعتبار سپهر برین گفته اند. (از برهان). برتر و بلند. (غیاث). بالایین. بلندترین. بالاترین. برترین. عالی ترین. (ناظم الاطباء). اعلی. علْوی. زبرین. زوَرین. فوقانی. روئین. مقابل فُرودین. (یادداشت دهخدا):
    برین آتش است و فرودینْش خاک
    میان آب دارد ابا باد پاک.
    ابوشکور.
    جهان برین و فرودین توئی خود
    بتن زین فرودین بجان زآن برینی. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

برین در فرهنگ عمید

  • قرارگرفته در جای بالاتر و برتر، بالایی: بهشت برین، خلد برین، چرخ برین،. توضیح بیشتر ...
  • تکۀ بریده‌شده از خربزه، هندوانه، یا میوۀ دیگر، قاچ: چون برید و داد او را یک بُرین / همچو شکّر خوردش و چون انگبین (مولوی: ۲۴۸)،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

برین در فارسی به انگلیسی

  • Cut, Heavenly, High, Hole, Lofty, Sublime, Up
نام های ایرانی

برین در نام های ایرانی

  • پسرانه، پیشین، عریض، پهناور (نگارش کردی: بهرین)
گویش مازندرانی

برین در گویش مازندرانی

  • امر به ریدن – برین
  • کنده ی درخت
  • از روستاهای کوهسار فندرسک استرآباد
  • گالی گالی
فرهنگ فارسی هوشیار

برین در فرهنگ فارسی هوشیار

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید