معنی بریان

بریان
معادل ابجد

بریان در معادل ابجد

بریان
  • 263
حل جدول

بریان در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

بریان در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • برشته، تفته، کباب، مسمن، بلال، تفتیده،
    (متضاد) آب‌پز، ملتهب، مضطرب، پرسوزوگداز. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

بریان در فرهنگ معین

  • برشته، کباب شده. [خوانش: (بِ) (ص.)]
لغت نامه دهخدا

بریان در لغت نامه دهخدا

  • بریان. [ب ِرْ] (نف، اِ) صفت بیان حالت از مصدر بریشتن و برشتن. در حال برشتگی. برشته. (آنندراج). کباب شده و پخته شده. (ناظم الاطباء). پخته بر آتش. حَنیذ. شِواء. شَوی ّ. مُحاش. مَشوی ّ. مَشویّه:
    ز دردش همه ساله گریان بدند
    چو بر آتش تیز بریان بدند.
    فردوسی.
    همی دانم که گر فربه شود سگ
    نه خامم خورد شاید زو نه بریان.
    ناصرخسرو.
    زَامر حق وَابکوا کثیراً خوانده ای
    چون سر بریان چه خندان مانده ای.
    مولوی.
    بر خوان عنکبوت که بریان مگس بود
    شهپرّجبرئیل مگس راست آرزوی. توضیح بیشتر ...
  • بریان. [بْریا/ ب ِ] (اِخ) آریستید. سیاستمدار فرانسوی (1862-1932 م. ). وی خطیبی ماهر بودو یازده بار نخست وزیر و وزیر امور خارجه شد. او طرفدار سیاست آشتی با آلمان بود. (فرهنگ فارسی معین). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

بریان در فرهنگ عمید

  • برشته، کباب‌شده،
    [قدیمی، مجاز] بسیارناراحت، مضطرب و ناآرام،
    * بریان کردن: (مصدر متعدی)
    تف دادن،
    کباب کردن،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

بریان در فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

بریان در فارسی به عربی

نام های ایرانی

بریان در نام های ایرانی

  • پسرانه، گذر آب یا باد (نگارش کردی: بهریان)
گویش مازندرانی

بریان در گویش مازندرانی

  • تفت داده شده، بریان
فرهنگ فارسی هوشیار

بریان در فرهنگ فارسی هوشیار

  • ‎ گوشت یا چیز دیگر که روی آتش تف داده باشند کباب شده برشته شده، خوراکی است مرکب از گوشت و پیاز چرخ کرده که آنرا تفت دهند. توضیح بیشتر ...
فارسی به آلمانی

بریان در فارسی به آلمانی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید