معنی برگزیدن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
انتخاب کردن، ترجیح دادن. [خوانش: (بَ. گُ دَ) (مص م.)]
فرهنگ عمید
گزیدن، انتخاب کردن، پسندیدن و جدا کردن کسی یا چیزی از میان چند تن یا چند چیز، ترجیح دادن،
حل جدول
تخیر
مترادف و متضاد زبان فارسی
انتخاب کردن، اختیار کردن، پسند کردن، پسندیدن، گزینش کردن
فارسی به انگلیسی
Appoint, Choose, Constitute, Cull, Excerpt, Make, Mark, Opt, Pick, Select, Single, Take, Tap
فارسی به ترکی
seçmek
فارسی به عربی
اختر، اختیار، فرد، فضل، مرشح، منتخب
فرهنگ فارسی هوشیار
(مصدر) پسندیدن و جدا کردن چیزی یا کسی از میان گروهی و جمعی انتخاب کردن، ترجیح دادن.
فارسی به آلمانی
Einfach, Einzel, Einzeln, Einzelne, Einzelner, Einzig, Ledig
معادل ابجد
293