معنی برکنار شده

حل جدول

برکنار شده

منعزل


خلع شده- برکنار شده

مخلوع


از کار برکنار شده

معزول


برکنار کردن

عزل

خلع


رئیس جمهور برکنار شده مصر

محمد مرسی


عزل شده

اخراج شده، برکنار شده

برکنار شده، اخراج شده، منفصل

لغت نامه دهخدا

برکنار

برکنار. [ب َ ک َ / ک ِ] (ص مرکب) بیک طرف و بیک سو. (ناظم الاطباء):
جهاندیده پیری ز ما برکنار
ز دور فلک لیل مویش نهار.
سعدی.
|| معزول. آزاد و رستگار. (ناظم الاطباء): تَمرّن، تَمزّن، برکنار بودن. مُنْکَص، منکَّص، برکنار شده و یکسو شده.عارِد؛ برکنار و یکسو شونده. (از منتهی الارب).

مترادف و متضاد زبان فارسی

برکنار

خلع، مخلوع، مرخص، معزول، منفصل،
(متضاد) منصوب، دور، بری، مبرا


برکنار شدن

معزول‌شدن، عزل شدن، خلع شدن، منفصل شدن،
(متضاد) منصوب شدن


برکنار کردن

معزول کردن، عزل کردن، خلع کردن، منفصل کردن،
(متضاد) منصوب کردن، برگماشتن

فارسی به انگلیسی

معادل ابجد

برکنار شده

782

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری