معنی برنده

برنده
معادل ابجد

برنده در معادل ابجد

برنده
  • 261
حل جدول

برنده در حل جدول

فرهنگ معین

برنده در فرهنگ معین

  • دارای برد، پیروز، موفق. [خوانش: (بَ رَ دِ) (ص.)]
  • دارای ویژگی یا توانایی بریدن، تیز، بران، جدی، مؤثر و سخت. [خوانش: (بُ رَّ دِ) (ص. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

برنده در لغت نامه دهخدا

  • برنده. [ب َ رَ دَ / دِ] (نف، اِ) نعت فاعلی از بردن. باربردار. (ناظم الاطباء). حمل کننده. حامل. آنکه چیزی را از جایی به جای دیگر برد. (فرهنگ فارسی معین):
    همه پاک رستم به بهمن سپرد
    برنده به گنجور او برشمرد.
    فردوسی.
    برنده بدو گفت کای تاجور
    یکی شاد کن دل، بر ایرج نگر.
    فردوسی.
    سَحبان، نیک برنده. (از منتهی الارب).
    - برنده ٔ سر دیو، حامل رأس الغول که یکی از صور فلکی است. رجوع به حامل رأس الغول شود.
    || مقابل بازنده. توضیح بیشتر ...
  • برنده. [ب ُ رَ / ب ُرْرَ دَ / دِ] (نف) نعت فاعلی از بریدن. قطعکننده. (آنندراج). آنکه چیزی را قطع کند. کسی که چیزی را ببرد. (فرهنگ فارسی معین). جازح. حاذم. خَدِب. صارم. عَضب. فاصل. قاضب. قاطع. قُرصوف. قَصّال. قطّاع. هَذّ. هَذاهِذ. هَذوذ. هَذهاذ. (منتهی الارب):
    چو خستو نیاید نبندد کمر
    ببرّم میانش به برّنده ار.
    فردوسی.
    زبانش بکردار برّنده تیغ
    به چربی عقاب آرد از تیره میغ.
    فردوسی.
    تواضع کن ای دوست با خصم تند
    که نرمی کند تیغ برّنده کند. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

برنده در فرهنگ عمید

  • کسی که چیزی را از جایی به جای دیگر ببرد،
    کسی که در قمار یا مسابقه پیروز شود،. توضیح بیشتر ...
  • دارای توانایی برای بریدن، تیز،
    [عامیانه، مجاز] دارای توانایی در انجام کارها، قاطع،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

برنده در فارسی به انگلیسی

فارسی به ترکی

برنده در فارسی به ترکی

فارسی به عربی

برنده در فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

برنده در فرهنگ فارسی هوشیار

فارسی به ایتالیایی

برنده در فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

برنده در فارسی به آلمانی

واژه پیشنهادی

برنده در واژه پیشنهادی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید