معنی برعکس بودن

حل جدول

برعکس بودن

وارونه


برعکس

وارونه، واژگون

نگون

واژگونه

لغت نامه دهخدا

برعکس

برعکس. [ب َ ع َ] (ق مرکب) بعکس. بالعکس. برخلاف. (آنندراج). و رجوع به عکس شود.
- برعکس کردن، برخلاف آن کردن.
- || واژگون کردن. وارونه کردن. معکوس کردن.

فرهنگ عمید

برعکس

به‌عکس، برخلاف: فکر نکن آدم خوبی است، برعکس خیلی هم شیاد است،

فرهنگ معین

برعکس

(بَ عَ) [فا - ع.] (ق مر.) برخلاف، به عکس آن چه گفته شد.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

برعکس

واژگونه، وارونه، واژگون

مترادف و متضاد زبان فارسی

برعکس

باژگونه، وارو، وارونه، واژگونه، برخلاف، برضد، بالعکس، به‌رغم، خلاف

فارسی به ایتالیایی

برعکس

viceversa

invece

contrario

کلمات بیگانه به فارسی

برعکس

وارونه

فارسی به عربی

برعکس

علی خلاف، معکوس

فرهنگ فارسی هوشیار

برعکس

برخلاف، بالعکس

معادل ابجد

برعکس بودن

414

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری