معنی برخورد کردن
لغت نامه دهخدا
برخورد کردن. [ب َ خوَر / خُرْ ک َ دَ] (مص مرکب) تصادف کردن. ملاقات کردن. رجوع به برخورد و برخوردن شود.
برخورد
برخورد. [ب َ خوَر / خُرْ] (مص مرخم) برخوردن. ملاقات. تصادم. ملاقی شدن. (از غیاث).
- بد برخورد، ترشرو و متکبر و خشن بهنگام دیدار.
- برخورد خوبی نکردن، نیک تلقی نکردن و به ترشروئی و سردی دیدار کردن.
- خوش برخورد؛ گشاده رو و مؤدب بهنگام ملاقات. || رفتار. معامله. مصاحبت. (یادداشت مؤلف). || تقاطع. || تصادف. صدفه. (یادداشت مؤلف). بهم رسیدگی با شدت.
فارسی به انگلیسی
Smash
فارسی به ترکی
çarpışmak, çatışmak, rastlamak
مترادف و متضاد زبان فارسی
برخوردن، به هم رسیدن، ملاقات کردن، تصادف کردن، تصادم کردن، تلاقی کردن، مصادفشدن
برخورد
تماس، دیدار، ملاقات، رفتار، سلوک، معامله، اصابت، التقا، تلاقی، زدوخورد، مشاجره (لفظی)، درگیری، اصطکاک، تصادم، تصادف، شیوه رفتار
فارسی به ایتالیایی
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
(مصدر) بهم رسیدن دو یا چند تن همدیگر را دیدن.
فرهنگ عمید
تصادف،
ملاقات، به هم رسیدن دو چیز یا دو تن هنگام رد شدن و گذشتن از جایی،
* برخورد کردن: (مصدر لازم)
همدیگر را دیدن، ملاقات کردن،
تصادف کردن،
[عامیانه، مجاز] باشدت وخشونت رفتار کردن،
فارسی به عربی
تحمل (فعل ماض)
برخورد
اثر علیه، استقبال، اشتباک، اصطدام، حادثه، حطم، حی، ضربه، عنوان، لقاء، نزاع، اِحْتکاکٌ
فرهنگ معین
به هم رسانیدن دو چیز، تصادم، به هم رسیدن دو کس، تصادف، ملاقات. [خوانش: (بَ خُ) (مص مر. اِمص.)]
معادل ابجد
1286