معنی برخاسته

لغت نامه دهخدا

برخاسته

برخاسته. [ب َ ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب) ایستاده و برپا. (فرهنگ فارسی معین). بلند شده. (ناظم الاطباء).
- برخاسته خاطری، آزرده دلی و رنجش خاطر. (آنندراج).
- برخاسته شدن، بلند گردیده شدن و بلند شدن مانند غوغای جمعیت. (ناظم الاطباء). || متورم. دمیده: و گوشت روی و رگهای گردن دمیده و برخاسته شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). || مهیّا و آماده:
خود تو آماده بدی برخاسته
جنگ او را خویشتن آراسته.
رودکی (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی).
و رجوع به برخاستن شود.

فارسی به انگلیسی

فرهنگ عمید

برخاسته

ایستاده، برپا،


برخاستگی

برخاسته بودن، بلندشدگی،


خاسته

بلندشده، قدکشیده، برخاسته،


منبعث

برانگیخته‌شده، برخاسته، نشٲت‌گرفته،

فرهنگ معین

برخاسته

(بَ تِ) (ص مف.) ایستاده، برپا.

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

برخاسته

ایستاده، بلند شده


قائم

ایستاده، برخاسته، برپا

انگلیسی به فارسی

occasioned

برخاسته

گویش مازندرانی

راس هاکرد

برافراشته، برخاسته، بلند شده

معادل ابجد

برخاسته

1268

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری