معنی بربر

بربر
معادل ابجد

بربر در معادل ابجد

بربر
  • 404
حل جدول

بربر در حل جدول

  • قوم وحشی تاریخ
مترادف و متضاد زبان فارسی

بربر در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • بی‌فرهنگ، نافرهیخته، نامتمدن، وحشی،

    (متضاد) متمدن، فرهیخته
فرهنگ معین

بربر در فرهنگ معین

  • (بِ بِ) (ق. ) حالتی است برای نگاه کردن و آن مستقیم و معنی دار به کسی یا چیزی نگاه کردن است. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

بربر در لغت نامه دهخدا

  • بربر. [ب َ ب َ] (اِ) هرزه گویی و پرگویی و لجاجت. (برهان). || (ص) نزاع کننده ٔ احمق پرگو. (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
  • بربر. [ب َ ب َ] (اِ) حجام و جراح و سرتراش. (ناظم الاطباء).
    - بربرخانه، بربر دکان. دکان سرتراشی. (ناظم الاطباء). سلمانی. آرایشگاه. توضیح بیشتر ...
  • بربر. [ب َ ب َ] (اِخ) از کلمه ٔ یونانی باربار بمعنی غیریونانی مانند عجم بمعنی غیر عرب. (یادداشت بخط مؤلف). آتنی ها غیر یونانی را بربر میگفتند چنانکه درداستانهای ما غیر ایرانی را تور گفته اند و عرب غیر عرب را عجم، غالباً تصور میکنند که بربر یونانی بمعنی وحشی است ولی تصور نمیرود که چنین باشد زیرا در جائی از کتاب هرودوت گوید: لاسدمونی ها (اهالی شبه جزیره ٔپلوپونس) پارس ها را بجای بربر خارجی گویند. رجوع به بربری شود. توضیح بیشتر ...
  • بربر. [ب َ ب َ] (اِخ) گروهی است به مغرب. (منتهی الارب). ج، برابره. (منتهی الارب) (آنندراج). مردمی هستند که بین حبشه و زنگ سکنی دارند. یکی آن بربری است. (از اقرب الموارد). ملکی است بجانب حبشه که مردم آنجا سبزرنگ باشند. (غیاث اللغات). || گروهی است میان حبش و زنگ. (از اقرب الموارد). که چون احدی از ایشان بر زن غیر کفو عاشق شود نره آن کس بعوض کابینش بریده با وی ازدواج دهند و این قوم از اولاد قیس غیلان است یا در بطن صنهاجه و کتامه از حمیر که چون ملک افرنقس افریقیه را فتح کرده به بربر رفته ساکن گردیدند. توضیح بیشتر ...
  • بربر. [ب َ ب َ] (اِخ) ایلات ساکن سرحد ایران و افغانستان را بدین نام خوانند. (فرهنگ فارسی معین).
    - بربر زمین، سرزمین بربر:
    ز بربر زمین تا بخاور درون
    ز یک ماهه ره داشت کشور فزون.
    اسدی (گرشاسب نامه). توضیح بیشتر ...
  • بربر. [ب ِ ب ِ] (صوت) کلمه ای است که بدان گوسپندان را خوانند. (منتهی الارب) (آنندراج). توضیح بیشتر ...
  • بربر. [ب ُ ب ُ] (ع ص) مرد بسیارآواز. (منتهی الارب) (آنندراج). توضیح بیشتر ...
  • بربر. [ب ُ ب ُ] (اِ) در تداول عامه، بوربور: یک ایل بربر، عده ٔ کثیر. مثل ایل بربر؛ جماعتی بسیار بی ادب و بسیارخوار. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به بور بور شود. توضیح بیشتر ...
  • بربر. [ب ُ ب ُ] (اِخ) تیره ای از شعبه ٔ جباره ٔ ایل عرب (از ایلات خمسه ٔ فارس). (جغرافیای سیاسی کیهان). رجوع به طایفه ٔ جباره شود. توضیح بیشتر ...
  • بربر. [ب ُ ب ُ] (اِخ) طایفه ای از طوایف قشقائی. این طایفه مرکب از 150 خانوار است که درحوالی سمیرم سکنی دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان). توضیح بیشتر ...
  • بربر. [ب ِ ب ِ] (ص مرکب) خیره و زل زل و مات مات. بر و بر.
    - بربر بروی کسی نگاه کردن، در تداول، خیره و بی حرکتی در چشم، در چیزی نگریستن. به خشم در کسی یا چیزی نگاه کردن. بی ظهور و بروز اثری از غم و یا سرور یا رضا و رد یا قبول در چشم نظاره کردن. مات مات بروی او دیدن. زل زل نگاه کردن. (یادداشت بخط مؤلف): مثل خر بربر نگاه کردن. (یادداشت بخط مؤلف).
    - بربر دیدن، بی حرکتی در چشم ثابت بجایی یا کسی نگریستن. زل زل نگریستن. توضیح بیشتر ...
  • بربر. [] (اِخ) دهی است جزو بخش شهریار شهرستان تهران، در جلگه واقع شده و معتدل است. سکنه ٔ آن 216 تن. آب آن از قنات و سیاه آب ابراهیم آباد و محصول آن غلات، صیفی، چغندرقند، انگور، بنشن، کرچک، و شغل اهالی زراعت و گله داری و گلیم و جوال بافی است. راه فرعی ودبستان شش کلاسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

بربر در فرهنگ عمید

فارسی به انگلیسی

بربر در فارسی به انگلیسی

  • Berber, Savage, Uncivil, Uncivilized
فارسی به ترکی

بربر در فارسی به ترکی

ترکی به فارسی

بربر در ترکی به فارسی

  • سلمانی، آریشگاه
گویش مازندرانی

بربر در گویش مازندرانی

  • از دهکده های فخر عمادالدین واقع در استرآباد رستاق
فرهنگ فارسی هوشیار

بربر در فرهنگ فارسی هوشیار

  • (اسم) بربرنگاه کردن بکسی مستقیما بچشم او نگاه کردن.
واژه پیشنهادی

بربر در واژه پیشنهادی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید
قافیه