معنی برامکه
لغت نامه دهخدا
برامکه. [ب َ م ِ ک َ] (اِخ) آل برمک. برمکیان. فرزندان برمک جد یحیی بن خالد. رجوع به آل برمک در همین لغت نامه و رجوع به تجارب السلف ص 100 و 101 و نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 573 به بعد و قفطی و عیون الانباء ص 132 و 134 و تاریخ بیهقی چ ادیب ص 410 و حبیب السیرو کلمه ٔ برامکه و سُرَّ بُرد و برمکیه در معجم البلدان و دستورالوزراء صص 34- 56 و صبح الاعشی ج 1 ص 64 و الوزراء و الکتاب و ضحی الاسلام ج ث ص 156، 168 و 269 و موشح 274 و عقدالفرید ج 1 ص 5 و ج 2 ص 52، 159 و ج 4 ص 37، 302 و ج 5 ص 289، 338، 346، 347، 349، 350 و 352 و ج 6 ص 3و دایرهالمعارف فرید وجدی و تاریخ بغداد خطیب و معجم الادباء و ابن خلکان و جحظه برمکی و ابن عساکر ابوالقاسم و ابن سراج ابومحمد جعفر در همین لغت نامه شود.
افلیدی
افلیدی. [] (اِخ) او راست: تاریخ برامکه. (یادداشت مؤلف).
حل جدول
خاندان ایرانی مقتدر در دربار خلفای عباسی
تاریخ برامکه
اثری از جوردان
قومی در دورهعباسی
برامکه
خاندان ایرانی خلفای عباسی
برامکه
خاندان ایرانی دربار خلفای عباسی
برامکه
خاندان ایرانی مقتدر در دربار خلفای عباسی
برامکه
خاندانى از وزیران ایرانى عصر عباسى
برامکه
خاندانى از وزیران ایرانى دوره عباسى
برامکه
اثری از جوردان
تاریخ برامکه
واژه پیشنهادی
فرهنگ فارسی هوشیار
خاندان برامکه
معادل ابجد
268