معنی بذله گو

فارسی به انگلیسی

بذله‌ گو

Humorist, Witty

فرهنگ فارسی هوشیار

بذله گو

لطیفه گو، شوخ


بذله

بزله پارسی است شوخی لاغ (دار برهان قاطع: بزله) کپراس کار جامه جامه ی باد روزه (اسم) سخن دلکش، شوخی هزل لطیفه. توضیح (بذله) در عربی بمعنی جامه باد روزه و لباس کار استعمال شده.

فارسی به عربی

بذله گو

ذکی، غشاش، فکاهی، مرح، نکات


بذله

دعابه، مناوره، نکته

فارسی به آلمانی

بذله گو

Geistreich [verb], Joker (m), Witzbold (m)

فرهنگ عمید

بذله گو

آن‌که سخن نغز و فرح‌آور می‌گوید، لطیفه‌گو،


بذله

سخن نغز و فرح‌آور، لطیفه، شوخی،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

لغت نامه دهخدا

بذله

بذله. [ب ِ ل َ/ ل ِ] (از ع، اِ) جامه ٔ بادروزه. (ناظم الاطباء).
- بذله پوش، کسی که جامه ٔ بادروزه پوشیده. (ناظم الاطباء). بادروزه پوش. کهنه پوش. مبتذل. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.

بذله. [ب َ ل َ / ل ِ] (اِ) سخن مرغوب. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). سخن خوش و مرغوب و لطیفه. (از غیاث اللغات). مطایبه و لطیفه. (ناظم الاطباء).شوخی. هزل. لطیفه. (فرهنگ فارسی معین):
هر خاکپایش قبله ای هر آبدستش دجله ای
هر بذل او در بذله ای صد کان نو پرداخته.
خاقانی.
قطران گریخت از در فضلون ز بس عطاش
آن چون تو بذل و این چو رهی بذله ای نداشت.
خاقانی.
نکته ٔ حکمتش ثمره ای از شجره ٔ طوبی و بذله ٔ سخنش شکوفه ای از روضه ٔ خلد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ سنگی ص 282). از نخب ادب و غرر درر و لطایف نکت و بذله های مستحسن و... نصیبی وافر حاصل کرده. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ سنگی ص 280).
از آن بذله که رضوانش پسندد
زبانی گر بگوش آرد بخندد.
نظامی.
|| شعری که به آهنگ خوانده شود. (از برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از انجمن آرا). || استهزاء و مسخره. گواژه. (از ناظم الاطباء).
- بذله باز، مسخره. (ناظم الاطباء).
- || لطیفه گو. (ناظم الاطباء). ظریف و خوش صحبت. (آنندراج).
- بذله جویی، طلب لطیفه و سخنان مرغوب و دلکش: هر جنسی با جنسی از اصناف یاران و خویشان به انواع عیش و عشرت مشغول به نکته گویی و بذله جویی. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 108).
- بذله ٔ روحانی، سخنان حکیمانه. (انجمن آرا).
- بذله ٔ فناء، کنایه از تیر و کمان است. (انجمن آرا).
- بذله سنج، ظریف و خوش صحبت. (آنندراج).
- بذله گفتن، سخن مرغوب گفتن. لطیفه گفتن: طایفه ٔ اهل فضل و بلاغت از صحبت او (درویش) هر یک بذله و لطیفه ای همی گفتند. (گلستان سعدی). شبهای دراز نخفتی و بذله و لطیفه ها گفتی. (گلستان سعدی).
- بذله گو، خوش طبع و لطیفه گو. (ناظم الاطباء). ظریف و خوش صحبت. (آنندراج) (ناظم الاطباء): بذله گوی. شوخی کن. لاغ گو. (فرهنگ فارسی معین).شوخ. مزاح. (یادداشت مؤلف):
مرغان باغ قافیه سنجند و بذله گوی
تا خواجه می خورد بغزلهای پهلوی.
حافظ.
نکته دانی بذله گو چون حافظ شیرین سخن
بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام.
حافظ.
خانه بی تشویش و ساقی یار و مطرب بذله گو
موسم عیش است و دور ساغر و عهد شباب.
حافظ.
گرم مهر و نرم چهر و زودصلح و دیرجنگ
تازه روی و عشوه جوی و بذله گوی و نکته یاب.
قاآنی.
- || مسخره. (ناظم الاطباء).

مترادف و متضاد زبان فارسی

بذله

جوک، شوخی، طیبت، لطیفه، مزاح، مطایبه، هزل، لباس کار،
(متضاد) جد

فرهنگ معین

بذله

(بَ لِ) (اِ.) شوخی، لطیفه.

معادل ابجد

بذله گو

763

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری