معنی بدنام

بدنام
معادل ابجد

بدنام در معادل ابجد

بدنام
  • 97
حل جدول

بدنام در حل جدول

  • رسوا و آبروباخته
  • رسوا و آبرو باخته
مترادف و متضاد زبان فارسی

بدنام در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • آلوده‌دامن، بی‌آبرو، رسوا، لجن‌مال، مفتضح، ننگین، بدآوازه،
    (متضاد) خوشنام. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

بدنام در فرهنگ معین

  • (بَ) (ص مر.) دارای شهرت بد، معروف به بدی.
لغت نامه دهخدا

بدنام در لغت نامه دهخدا

  • بدنام. [ب َ] (ص مرکب) شخص معروف ببدی. (آنندراج). کسی که ببدی شهرت کند. رسوا. بی آبرو. (آنندراج). صاحب سوء شهرت. مقابل خوش نام. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ترکیبات نام در حرف «ن » شود.
    - بدنام افتادن، بدنام شدن. رسوا شدن:
    صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی
    زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد.
    حافظ.
    - بدنام شدن، رسوا شدن. متهم گشتن. (از یادداشت مؤلف): پس گفت خطا کردم که بر زمین دشمنان آمدم سخت بدنام شوم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 232). توضیح بیشتر ...
  • بدنام. [ب َ] (اِ) مرضی است که اسب و استر و خر را بهم رسد و آن را سراجه گویند. (برهان قاطع) (آنندراج) (هفت قلزم). آزاری در ستور. (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

بدنام در فارسی به انگلیسی

  • Disreputable, Infamous, Notorious, Trash
فارسی به عربی

بدنام در فارسی به عربی

  • سیی السمعه، مکروه
فرهنگ فارسی هوشیار

بدنام در فرهنگ فارسی هوشیار

  • معروف به بدی، بی آبرو، رسوا
فارسی به ایتالیایی

بدنام در فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

بدنام در فارسی به آلمانی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید