معنی بختیار

بختیار
معادل ابجد

بختیار در معادل ابجد

بختیار
  • 1213
حل جدول

بختیار در حل جدول

  • خوشبخت، سعادتمند، کامیاب
مترادف و متضاد زبان فارسی

بختیار در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • خوش‌بخت، بختور، سعادتمند، کامیاب، کامیار، محظوظ، خوش‌اقبال، اقبالمند، ستاره‌دار، نیک‌اختر، نیک‌بخت، همایون،
    (متضاد) ناکامروا، ستاره‌سوخته، بداختر، بخت‌برگشته، بدبخت. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

بختیار در فرهنگ معین

  • (بَ) (ص مر.) با اقبال، خوشبخت.
لغت نامه دهخدا

بختیار در لغت نامه دهخدا

  • بختیار. [ب َ] (ص مرکب) بختمند. بختور. بخت آور. دولتی. حظی. بخت جوان. (آنندراج). سعید. خوشبخت. (ناظم الاطباء). دولتمند. مجدود. خوش طالع. مبخوت. بخیت. فیروزبخت. (از شعوری). مقبل. نیک اختر. خجسته روزگار. جوان بخت. (از آنندراج):
    امیدم به دادارروز شمار
    که از بخت و دولت شوی بختیار.
    فردوسی.
    سیاوش بدو گفت کای بخت یار
    درخت بزرگی توآری ببار.
    فردوسی.
    گشاده دلان را بود بختیار
    انوشه کسی کاو بود بختیار.
    فردوسی.
    تو آن بختیاری که اندر جهان
    نبود ونباشد چو تو بختیار. توضیح بیشتر ...
  • بختیار. [ب َ] (اِخ) استاد رودکی بود در موسیقی. عوفی در لباب الالباب گوید: «او را [رودکی را] آفریدگار تعالی آوازی خوش و صوتی دلکش داده بود، و بسبب آواز در مطربی افتاد و از ابوالعبیک بختیار که در آن صفت صاحب اختبار بود بربط بیاموخت و در آن ماهر شد». (از آثار و احوال رودکی ص 537). توضیح بیشتر ...
  • بختیار. [ب َ] (اِخ) امیر ابوالعلاء بختیاربن مملان از امرای آذربایجان و اران و ممدوح قطران تبریزی. (از آثار و احوال رودکی ص 783). توضیح بیشتر ...
  • بختیار. [ب َ] (اِخ) لقب فرخ زادبن پرویز ساسانی. (مفاتیح خوارزمی). توضیح بیشتر ...
  • بختیار. [ب َ] (اِخ) ملقب به عزالدوله پسر معزالدوله ٔ دیلمی. جنگهای او با عمران بن شاهین و آل حمدان و دیگرطوایف معروف است. یکبار توسط پسر عمویش عضدالدوله زندانی و به سفارش رکن الدوله پدر عضدالدوله آزاد شد، بعدها با عضدالدوله به مخالفت برخاست. در شوال 367 هَ. ق. بسن 36سالگی در نزدیکیهای بغداد به قتل رسید. الطائع باﷲ خلیفه ٔ عباسی با دختر بختیار ازدواج نموده بود: معزالدوله در خلافت المطیع باﷲ به بغداد بمرد اندر شب سه شنبه هفدهم ماه ربیع الاخر سنه ست و خمسین و ثلثمائه (356) و بجای او پسرش بنشست بختیار، و مدت پادشاهی او بیست ودو سال، و بختیار را عزالدوله لقب دادند،. توضیح بیشتر ...
  • بختیار. [ب َ] (اِخ) سمنانی، خواجه نظام الدین. از اهالی ولایت سمنان بود. در ایام دولت. سلطان حسین میرزا در امر وزارت دخل نموده متعهد جهات غایبی گشته قبول کرد که مبلغ سه هزار تومان از این ممر واصل دیوان گرداند، و چون نصف آن مبلغ ممکن الحصول نبود به اندک زمانی مهم خواجه به اضطرار انجامید. روزی در سر دیوان به زبان آورد که چون فی الحقیقه باغ سفید و باغ زاغان و سایر باغات پادشاهی داخل جهات غایبی است، آنها را بها کرده از جمله ٔ مبلغ مذکور حساب می باید کرد تا آنچه قبول نموده ام تن پیدا کند. توضیح بیشتر ...
  • بختیار. [ب َ] (اِخ) پسر حسنویه. از اکراد برزیکانی. او بعد از فوت پدرش (369 هَ. ق. ) در قلعه ٔ سرماج مسکن داشت، نخست با عضدالدوله از در اطاعت درآمد و سپس طغیان کرد و بر اثر لشکرکشی عضدالدوله منکوب شد و برادرش ابوالنجم بدربن حسنویه مورد محبت عضدالدوله قرار گرفت. رجوع به کرد و پیوستگی نژادی او ص 183 شود. توضیح بیشتر ...
  • بختیار. [ب َ] (اِخ) ابوالعلاء بختیاربن بنیمان بن خرزاد اصفهانی. از جمله شعرای اصفهان است و از ابیات عربی اوست:
    سقیت یا اصفهان من کوره
    مدحه صقع سواک منکوره
    فالارض عقد و انت واسطه
    والبر شخص و انک الصوره.
    (از ترجمه ٔ کتاب محاسن اصفهان ص 125). توضیح بیشتر ...
  • بختیار. [ب َ] (اِخ) جهان پهلوان بود. از فرزندان رستم و به بختیارنامه قصه ٔ او بازخوانند. نسبت بختیار الاسبهبد: بختیاربن شاه فیروزبن بزفری بن شیر اوژن بن خدایگان بن فرخ به بن ماه خدای بن فیروزبن کرد آفرین بن پهلوان بن اسپهبدبن مهرآزادبن رستم بن بولادبن کان آزاد مردبن رستم بن جهر آزادبن نیروسنج بن فرخ به بن دادآفرین بن سام بن به آفریدبن هوشنگ بن فرامرزبن رستم الاکبربن دستان. و رجوع به تاریخ سیستان ص 8 و 9 شود. توضیح بیشتر ...
  • بختیار. [ب َ] (اِخ) ابن محمد مکنی به ابوحرب. ممدوح منوچهری است و به تقریب، نه قطع و یقین، او فرزند علاءالدوله ابوجعفر محمدبن دشمنزیار فرزند کاکویه و حاکم نطنز باشد. مسجد جامع سمنان را کتیبه ای است از امیر اجل بختیار پسر محمد حاکم قومس که بی شک میان سالهای 417 و 446 هَ. ق. بنا شده است. و جای آن دارد که این بانی مسجد سمنان را بطور تقریب همان ابوحرب فرزند علاءالدوله ابوجعفر محمدبن دشمنزیار کاکویه، حاکم نطنز، بدانیم. توضیح بیشتر ...
  • بختیار. [ب َ] (اِخ) دهی از دهستان افشاریه ٔ ساوجبلاغ بخش کرج است که 453 تن سکنه دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 1). توضیح بیشتر ...
  • بختیار. [ب َ] (اِخ) دهی از دهستان سرکوه بخش ریوش شهرستان کاشمر است که 156 تن سکنه دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

بختیار در فرهنگ عمید

  • خوشبخت، سعادتمند، کسی که بخت با او یار باشد، بخت‌مند،
فارسی به ترکی

بختیار در فارسی به ترکی

فارسی به عربی

بختیار در فارسی به عربی

نام های ایرانی

بختیار در نام های ایرانی

  • پسرانه، خوشبخت، خوش اقبال، استاد رودکی در موسیقی، نگارش) " علی اصغر خان سالارشریف " کسی که شانس و اقبال با او یار است، خوشبخت، تخلص شاعر کردکردی: بهختیار). توضیح بیشتر ...
  • پسرانه، نگارش) " علی اصغر خان سالارشریف " کسی که شانس و اقبال با او یار است، خوشبخت، تخلص شاعر کردکردی: بهختیار). توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی هوشیار

بختیار در فرهنگ فارسی هوشیار

  • بخت آور، خوش طالع، دولتمند، جوان بخت، نیک اختر
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید