معنی بحیره

فرهنگ معین

بحیره

(بُ حَ رِ) [ع. بحیره] (اِمصغ.) دریاچه.

لغت نامه دهخدا

بحیره

بحیره. [ب ُ ح َ رَ] (اِخ) نام پانزده موضع است. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || مدینه منوره. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مدینه الرسول.

بحیره. [ب ُ ح َ رَ] (ع اِ مصغر) تصغیر بَحرَه وبحره سرزمین و شهر است. (از معجم البلدان). بحیره تصغیر بحر نیست هرچند بحیر مصغر آن است اما به هرحال مراد از سرزمین وسیعی است که در آن آب جمع شده ولی متصل به دریای بزرگ نباشد و میتواند آب آن شیرین یا شور باشد. (از معجم البلدان). دریاچه: شرح رودهای بزرگ و بحیره ها و مرغزارها و قلعه ها کی بر حال عمارتست داده آید. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 150).


بحیره ٔ مور

بحیره ٔ مور. [ب ُ ح َ رَ ی ِ] (اِخ) دریاچه ٔ مور. بحیره ای کوچک است میان کازرون و مور و جره و دور آن دو فرسنگ باشد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 154).


بحیره ٔ ماهلویه

بحیره ٔ ماهلویه. [ب ُ ح َ رَ ی ِ ی َ] (اِخ) این بحیره میان شیراز و سروستان است و نمکلاخی است و سیلاب شیراز و نواحی در آنجا می افتد و گرد برگرد آن دوازده فرسنگ باشد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 153).


بحیره ٔ بختگان

بحیره ٔ بختگان. [ب ُ ح َ رَ ی ِ ب َ ت َ] (اِخ) دریاچه ٔ بختگان در فارس: این بحیره ای است که در میان عمارتهاست چنانک از آباده و نیریز و... و آن اعمال بساحل آن بس مسافتی نیست، و این بحیره نمکلاخ است و دور آن بیست فرسنگ باشد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 153). و رجوع به دریاچه ٔ بختگان و بختگان شود.


بحیره ٔ تمساح

بحیره ٔ تمساح. [ب ُ ح َ رَ ی ِ ت ِ] (اِخ) دریاچه ٔ تمساح، نام دریاچه ای است در مصر سفلی و حوالی اسماعیلیه، به علت داشتن تمساح فراوان بدین نام خوانده شده است. آن را برکهالتمساح و بحیره المره (دریاچه تلخ) نیز خوانند. (از قاموس الاعلام ترکی).


بحیره ٔ ارجیش

بحیره ٔ ارجیش. [ب ُ ح َ رَ ی ِ اَ] (اِخ) همان دریاچه ٔ خلاط است که مدت ده ماه ماهی و قورباغه در آن ظاهر نمی شود و دو ماه دیگر ماهی بقدری زیاد است که با دست می شود گرفت. (از معجم البلدان):
نشگفت اگر بحیره ٔ ارجیش بعد ازین
آرد صدف ز بحرگهرپرور سخاش.
خاقانی.


بحیره ٔ خوارزم

بحیره ٔ خوارزم. [ب ُ ح َ رَ ی ِ خوا / خا رَ / رِ] (اِخ) دریاچه ٔ خوارزم که آب جیحون در آن میریزد. و رجوع به خوارزم و دریاچه ٔ خوارزم شود.


بحیره ٔ اریغ

بحیره ٔ اریغ. [ب ُ ح َ رَ ی ِ اَ ی َ] (اِخ) دنباله ٔدریای مغرب است و کشتی های اندلس در آنجا لنگر می اندازند. و تا فاس فاصله ای ندارد. (از معجم البلدان).

فرهنگ عمید

بحیره

دریاچه،

حل جدول

بحیره

دریاچه

شهری در سودان

مترادف و متضاد زبان فارسی

بحیره

دریاچه

فرهنگ فارسی هوشیار

بحیره

دریاچه (اسم) دریاچه.

معادل ابجد

بحیره

225

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری