معنی باوی
لغت نامه دهخدا
باوی. (اِخ) نام دهستان مرکزی از شهرستان اهواز در مشرق کارون. حدود: از شمال به شوشتر و از خاور به رامهرمز. آبادیهای آن بیشتر از آب رودخانه استفاده می کنند. بلوک عمده ٔ آن، حمید، شاخه وبنه، زرکان، باوی بالا، باوی پایین. و جمعاً 157 قریه و قصبه و حدود 27 هزارتن جمعیت دارد. دههای عمده ٔ آن کوت عبداﷲ، ویس، ملاتانی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
باوی. (اِ) رئیس. سر. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 198). اما این معنی جای دیگر دیده نشد.
باوی. (اِ) سبد کوچکی که پنبه ٔ مهیای ِ برای رشتن را در آن میکردند. (فرهنگ نظام). و رجوع به باوین شود.
باوی. (اِخ) نام طائفه ای از الوار فارس است که در جانب ولایت کوه گیلویه نشسته اند و محل سکونت آنها را باشت نوشته اند. (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). شعبه ای از ایلات کوه گیلویه و از چند تیره مرکب است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 88 و 91). تیره های عمده ٔ آن عبارتند از علی شاهی، کشیی، سوسایی، برآفتابی قلعه ای که آنرا عمله نیز گویند. تیره هایی ازین ایل در خوزستان نیز سکونت دارند و به باویه نیز معروفند. رجوع به باویه و فارسنامه ٔ ناصری ذیل کوه گیلویه شود.
بنه باوی
بنه باوی. [ب ُ ن َ] (اِخ) دهی از دهستان شهریاری است که در بخش رامهرمز شهرستان اهواز واقع است و 60 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) گوشه ایست در دستگاه همایون
حل جدول
گوشهای از دستگاه همایون
گوشه ای از دستگاه همایون
از توابع باوی خوزستان
ویس
گوشه ای از دستگاه همایون
باوی
گوشهای از دستگاه همایون
باوی
از عشیره های استان خوزستان
باوی
از توابع خوزستان
باوی
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
19