معنی باهر
لغت نامه دهخدا
باهر. [هَِ] (اِخ) عبداﷲبن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب. او برادر پدری و مادری حضرت باقر (ع) است واز کثرت جمال لقب باهر داشته و متصدی صدقات حضرت رسالت و حضرت امیرالمؤمنین (ع) و بسیار فقیه و فاضل بوده است و احادیث بسیاری بواسطه ٔ پدران خود از حضرت رسالت روایت کرده، در عهد حضرت صادق (ع) در پنجاه وهفت سالگی وفات یافته است. (از ریحانه الادب ج 1 ص 360).
باهر. [هَِ] (ع اِ) رگی است در پوست سر تا یافوخ. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). || (ص) اسم فاعل و نعت از بَهر. واضح. مبین. بین. روشن. (آنندراج). || ظاهر. (غیاث اللغات) (آنندراج). پیدا. آشکار. هویدا. عیان. مکشوف. علنی. || شاخص. مشهور. (ناظم الاطباء):
اصحاب شافعی را نابوده
چون تو رئیس محترم و باهر.
سوزنی.
|| غالب. فایق.
- باهرالاقبال، کسی که اقبالش بیش از دیگران است. (از ناظم الاطباء).
- باهرالانتظام (کلام)، سخن عالی و نیک ارتباط. (ناظم الاطباء).
- باهرالشرف، آنکه شرف او ظاهر و آشکار باشد. (ناظم الاطباء).
- باهرالنور، پرنور. تابنده. نورانی. منیر: حضور باهرالنور سرکار عرض شود که...
- قمر باهر، ماه که نور او افزون آید برانوار کواکب. ماه که چیره شود روشنی آن فروغ ستارگان را. (یادداشت مؤلف). ماهی که روشنایی آن از روشنائیهای ستاره ها افزون باشد. (ناظم الاطباء).
باهر کردن
باهر کردن. [هَِ ک َ دَ] (مص مرکب) ظاهر کردن. آشکار کردن. (ناظم الاطباء).
فرهنگ معین
روشن، تابان، آشکار، هویدار. [خوانش: (هِ) [ع.] (ص.)]
فرهنگ عمید
روشن، درخشان،
ظاهر، آشکار،
فائق،
حل جدول
روشن
روشن و درخشان
درخشان
باهر، ساطع، مشعشع، نورانی
درخشان
باهر ، ساطع ، مشعشع ، نورانی
درخشان
درخشان
رخشا
بارق
باهر، مشعشع
اروشا، بامی
لیان
اروشا، ازهر
آروشا
ازهر
مشعشع، لامع
باهر، لیا
باهر، ساطع، مشعشع، نورانی
باهر، زهرا
باهر
مترادف و متضاد زبان فارسی
آشکار، بارز، پیدا، معلوم، نمایان، درخشان، تابان، روشن،
(متضاد) ناپیدا
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ فارسی آزاد
باهِر، باهِرَه، روشن، ظاهر- آشکار- واضح، غالب، فائق،
معادل ابجد
208