معنی بانگی

لغت نامه دهخدا

بانگی

بانگی. (اِخ) نام یکی از آبادیهای بخش سقز کردستان و بجای بانگلو اختیار شده است. (لغات مصوبه ٔ فرهنگستان).


دیده بانگی

دیده بانگی. [دی دَ] (اِخ) دهی است از دهستان بوانات بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده. واقع در 12 هزارگزی شمال باختر سوریان و 48 هزارگزی شوسه شیراز به اصفهان با 127 تن سکنه.راه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


تنقیر

تنقیر. [ت َ] (ع اِ) بانگی شبیه به صفیر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ قبل شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

اذان گو اذان گوی

بانگی


عجعاج

‎ ونگی بانگی پرآوا، پیر شتر نژاده، پیراسپ نژاده


طنان

‎ پرآوا بانگی، زرین پر مگسخوار از پرند گان (صفت) بلند آوازه.


گریسنگ

(اسم) مغاک گو. (اسم) آواز بلبل، بانگی که قلندران و معرکه گیران بیکبار برآورند.

گویش مازندرانی

کوتوک کوتوک

بانگی که با آن سگ را فراخوانند


شونگ

بانگی که شب پاها برای دور کردن حیوانات آسیب رسان به مزرعه، ادا...


پی دار

بانگی که به واسطه ی آن شب پا، فرا رسیدن نیمه ی شب را به دیگر...

معادل ابجد

بانگی

83

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری