معنی بالخاش

لغت نامه دهخدا

بالخاش

بالخاش. (اِخ) نام دریاچه ای در سیبریه، در ناحیه ٔ جنوبی ترکستان شرقی در قسمت شمالی جبال آلتون واقع است، و 238 گز از سطح دریا مرتفعتر است و عمق آن از 150 گز متجاوز نیست. اطراف آن بیابان است. رودهای عمده ای که وارد آن میشوند عبارتند از آق سو، گوگ سو، ایلی، لپسه. آب آن تلخ و شور است و ماهی بسیار کم در آن زندگی میکند. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1208 و لغات تاریخیه و جغرافیه ٔ ترکی ج 2 ص 40 شود.


بالکاش

بالکاش. (اِخ) نام دریاچه ای در ترکستان روس و سیبریه.و رجوع به بالخاش و جهانگشای جوینی ج 1 ص 431 شود.


ترکستان

ترکستان. [ت ُ ک ِ] (اِخ) سرزمین ترکان. جایگاه قوم ترک. این نام اصولا به سرزمینی اطلاق میشده که مسکن اصلی قوم ترک در آنجا بوده و تقریباً ایالت سین کیانک یا ترکستان چین کنونی است ولی بر اثر مهاجرت مستمر این قوم بطرف شرق و غرب رفته رفته قسمت اعظم آسیای مرکزی نام ترکستان بخود گرفت چنانکه دامنه های جبال تیانشان و دره های علیای جیحون و سیحون یعنی حوضه ٔ دریاچه های بالخاش و قره گول و ایسی گول و دره وانهار ایلی و چوو قزلسو که در عهد باستان توران می گفتند بتدریج ترکستان نامیده شده و هم اکنون ترکستان غربی یا ترکستان روس نام دارد. رجوع به ترکستان شرقی و ترکستان غربی و تاریخ مغول اقبال و حماسه سرایی در ایران شود: و ملوک همه ٔ ترکستان اندر قدیم از تغزغز بودندی. (حدود العالم).
گر چون تو به ترکستان ای ترک نگاریست
هر روز بترکستان عیدی و بهاریست.
فرخی.
وگر خان را بترکستان فرستد مهر گنجوری
پیاده از بلا ساغون دوان آید به ایلاقش.
منوچهری.
و از آن خانان ترکستان و ملوک اطراف بر خط من رفتی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 296).بغراتکین که پسر بزرگتر بود و ولیعهد، بخانی ترکستان بنشست. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 432). بر اثر شما لشکری دیگر فرستیم با سالاران و خود بر اثر آییم با خان ترکستان. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 643).
اینست همان درگه کو را ز شهان بودی
دیلم ملک بابل هندو، شه ترکستان.
خاقانی.
بترکستان اصلی شو برای مردم معنی
به چین صورتی تا کی پی مردم گیا رفتن.
خاقانی.
از چنین گوهر زکاتی داد نتوان بهر آنک
باج ترکستان نه باج ترکمان آورده ام.
خاقانی.
و او را اسیر بترکستان بردند ملک بخارا از نظام بیفتاد و وهنی فاحش ظاهر شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 115). و معالجت خویش جز هوای ترکستان نشناخت او را در عماری بر صوب ترکستان ببردند. (ایضاً ص 121). ابوجعفرذوالقرنین را بدین سفارت تعیین فرمود و بر دست او حملی از تحف خراسان و مجلوباب ترکستان به فخرالدوله فرستاد. (ایضاً ص 129).
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
این ره که تو میروی به ترکستان است.
(گلستان).
- ترکستان روی، به حالت اضافی کنایه از روی زیبا و دل انگیز:
غریبی سخت مطبوع اوفتاده ست
به ترکستان رویش خال هندو.
سعدی.
- ترکستان شاه، ایضاً کنایه از کاخ و جایگاه زیبا و عالی. قصر شاه:
وزان چون هندوان بردن ز راهش
فرستادن به ترکستان شاهش.
نظامی.
- ترکستان طبع، ایضاً کنایه از فسحت و وسعت میدان طبع باشد. پهنه ٔ وسیع طبع:
چون تویی خاقان ترکستان طبع
مه رخی با مهر عذرایی فرست.
خاقانی.
- ترکستان عارض، ایضاً ترکستان روی.
کنایه از روی زیبا و گیرا. چهره ٔ خوش و دلنشین:
گرد ترکستان عارض صف زده
آن سپاه هندوان بدرود باد.
خاقانی.
- ترکستان فضل، ایضاً کنایه از وسعت دانش:
زمین تا آسمان خورشید تا ماه
به ترکستان فضلش هندوی راه.
نظامی.


خرخیز

خرخیز. [خ َ] (اِخ) نام شهری است از ختا و ختن که مشک خوب در آنجا میشود و نوعی از جامه ٔ ابریشمی هم از آنجا آورند، و بجای زای هوز رای قرشت هم گفته اند که بر وزن شبگیر باشد. (برهان قاطع). شهری است در ترکستان که مشک تندبوی دارد و جامه ٔ ابریشمی نفیسی در آن ببافند. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). لسترنج در سرزمینهای خلافت شرقی آورده: ناحیه ٔ بزرگ کوهستانی در سمت خاور و جنوب غرجستان معروف بود به غورو غورستان و از هرات تا بامیان و حدود کابل و غزنه امتداد داشت که عبارت از منطقه ٔ جنوب رودخانه ٔ هرات باشد. جغرافی نویسان قرون وسطی به این مطلب اشاره کرده اند که رودهای بزرگ مثل هریرود و هیرمند و خواش و فراه (که بدریاچه ٔ زره میریزد) از این ناحیه سرچشمه می گیرند و از حدود غرجستان نیز رود مرغاب برمیخیزد. از جغرافیای این منطقه ٔ وسیع کوهستانی متأسفانه شرحی بما نرسیده است و محل شهرها و قلعه های آنجا که در تواریخ ذکر گردیده است معین نیست. در قرن چهارم هجری بگفته ٔ ابن حوقل غور بلاد کفر بود گو اینکه جماعتی ازمسلمین نیز در آنجا میزیستند. دره های آنجا معمور بود و چشمه ها و نهرها و باغهای بسیار داشت و به داشتن معادن نقره و طلا معروف بود و اکثر این معادن در ناحیه ٔ بامیان و پنجهیر قرار داشت و غنی ترین آنها در محلی موسوم به خرخیز واقع بود. پس از زوال دولت سلطان محمود غزنوی امراء غور که سابقاً از اعوان و یاران وی بودند استقلال یافتند و قلعه ٔ فیروزکوه را مرکز فرمانروایی خود قرار دادند. فیروزکوه قلعه ٔ بزرگی بود درکوهستان ولی امروز محل آن معلوم نیست. (از سرزمینهای خلافت شرقی ترجمه ٔ فارسی ص 433): سخن اندر ناحیت خرخیز، مشرق وی ناحیت چین است و دریای اقیانوس مشرقی و جنوب وی حدود تغزغز است و بعضی از خلخ و مغرب وی از حدود کمیاک است از ویرانی شمال... که آنجا مردم نتوانند بود از سختی سرما و این ناحیت مشک بسیار افتد و موهای بسیار و چوب خدنگ و چوب خلج و دسته ٔ کارد و ختو خیزد و ملک ایشان را خرخیز خاقان خوانند و این مردمانند که طبع ددگان دارند و درشت صورتند وکم موی و بیدادکار و کم رحمت و مبارز و جنگ کن و ایشان را با همه قومی که از گرداگرد ایشانست جنگ است و دشمنی است و خواسته ٔ ایشان از جهازهای خرخیز است و گوسپند و گاو و اسب، و میگردند بر آب و گیا و هوا و مرغزار، ایشان آتش را بزرگ دارند و مرده را بسوزند و خداوندان خیمه و خرگاهند و شکار کنند و نخجیر زنند... کمجکث [شهری است] که خرخیز خاقان آنجا نشیند و هیچ نوع را از خرخیز ده ها و شهرها نیست البته و همه خرگاه است الا آنجا که نشست خاقان است. (حدود العالم).
زده یاقوت رمانی بصحراها بخرمنها
فشانده مشک خرخیزی ببستانها به زنبرها.
منوچهری (دیوان ص 2).
بینی این باد که گویی دم یارستی
یاش مر تبّت و خرخیز گذارستی.
ناصرخسرو.
نه در پرّ و منقار رنگین سرشته
چو گل مشک خرخیز و تاتار دارد.
ناصرخسرو.
کی شناسد قیمت و مقدار دربی معرفت
کی شناسدقدر مشک آهوی خرخیز ختن ؟
سنائی.
چابکان ختا و خرخیزی
آب آتش ببرده از تیزی.
سنائی.
خانه گویی ز عطر خرخیز است
دشت گویی ز حسن بستانست.
مسعودسعد.
سکندر ز چین رای خرخیز کرد
در خواب را تنگ دهلیز کرد.
نظامی.
ز خرخیز و از چاچ و از کاشغر
بسی پهلوان خواند زرین کمر.
نظامی.
|| قسمتی از تاتار صحراگرد که در ترکستان متفرقند و در نواحی سرحدی چین و روس، و سه طایفه میباشند: بزرگ، در مشرق ترکستان روس در حوالی دریاچه ٔ بالشاش و اراضی سمی پلاتینسک در شمال شرقی و حاوی هفتادهزار چادر که سیصد و شصت هزار نفر جمعیت ایشانست. میانه، در اطراف رودهای چویی، تورگایی، ابرتیش و بالخاش صاحب شصت وپنج هزار چادر ودویست وشصت ودوهزار نفر جمعیت. خرد، میان تورگایی و ولگا صاحب شانزده هزار چادر و شصت وپنج هزار نفر جمعیت. تسلط روسها به این طوائف از 1854 م. آغاز میشود و این مردمان همگی مسلمانند. عمده ٔ شغل آنان تا قبل از رژیم کمونیستی پرورش اسب و گوسفند بوده و طائفه ٔ خرد در تحت حکومت اورنبورگ و دو قبیله ٔ دیگر تحت حکومت سیبری غربی اداره می شده اند. (یادداشت بخط مؤلف).

حل جدول

بالخاش

دریاچه ای در قزاقستان


بالخاش ، آرال

دریاچه ای در قزاقستان


بالخاش، آرال

دریاچه ای در قزاقستان


دریاچه اى در قزاقستان

بالخاش


دریاچه ای در قزاقستان

بالخاش

بالخاش، آرال


دریاچه‌ای در قزاقستان

بالخاش


دریاچه قزاقستان

بالخاش

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

بالخاش

934

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری